جدول جو
جدول جو

معنی تقال - جستجوی لغت در جدول جو

تقال
(تَ بَرْ رُ)
کم شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تقاللت ما اعطانی. (اقرب الموارد) ، برآمدن وبلند شدن آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقال
کم شمری، بر آمدن
تصویری از تقال
تصویر تقال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقال
تصویر متقال
نوعی پارچۀ نخی شبیه کرباس اما ظریف تر از آن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قال ل)
کم شمرنده. (آنندراج). آن که کم و اندک می پندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عُ)
یکدیگر را دشمن داشتن. تباغض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عُ)
به نوبت گرفتن. یقال: هم یتقالدون الماء، ای یتناوبونه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پارچۀ پنبئین سفید ناکرده که مثقالی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ نخی که امروز متقال گویند و آن قماشی نزدیک به کرباس است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). پارچۀ سفید شبیه به کرباس و لطیف تر از آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متقالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاه
تصویر تقاه
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصل
تصویر تقصل
بریدن و برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقحل
تصویر تقحل
خشک اندامی پوست بر استخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
پذیرفتن، بعهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاول
تصویر تقاول
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاص
تصویر تقاص
قصاص از یکدیگر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جنب و جوش، غلت و واغلت، کوش دست و پا زدن در بستر غلت خوردن در رختخواب، کوشش و تلاش کردن سعی کردن، کوشش تلاش سعی. توضیح در عربی (ثقلی) بمعنی از پهلو بپهلو غلطیدن و بی قرار بودن بر فراش است. کوشش، تلاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
با یکدیگر هم روی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاء
تصویر تقاء
پرهیزکاری، پرهیزگاری پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعال
تصویر تعال
بیا مخفف تعالی: برتری والایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقول
تصویر تقول
افترا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسال
تصویر تسال
یکدیگر را پرسیدن و از یکدیگر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخال
تصویر تخال
با هم دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
زن فربه، گران سرین، آرمیده، آهسته، شتر کندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقال
تصویر رقال
جمع رقله، خرمابنان بلند کویکان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقال
تصویر بقال
کسی که حرفه اش خوار وبار فروختن است
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی پارچه نخی که امروز متقال گویند، و آن قماشی نزدیک به کرباس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتقال
تصویر اتقال
بویناکاندن، بویناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقال
تصویر متقال
((مِ))
پارچه سفیدی که از نخ می بافند شبیه کرباس اما ظریف تر از آن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
برهم کنش
فرهنگ واژه فارسی سره
پارچه نخی درشت باف، کرباس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میشی که هنوز نزاییده باشد، میش یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی