جدول جو
جدول جو

معنی تقاذع - جستجوی لغت در جدول جو

تقاذع
(تَ)
یکدیگر را فحش گفتن و دشنام دادن و تهمت زدن. (ناظم الاطباء). رجوع به اقذاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
چهارراه، در ریاضیات نقطه ای که در آن دو یا چند خط یکدیگر را قطع کنند، از هم بریدن و جدا شدن، یکدیگر را قطع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَدْ دُ)
در پی یکدیگر شتافتن در چیزی و جوق جوق درافتادن، گویی هریکی پیشی میجوید بر صاحب خود، همدیگر را بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدافع و تکافؤ قوم. (از اقرب الموارد) ، پیاپی مردن قوم، نیزه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تراجع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم انداختن و بهم انداخته شدن. (زوزنی). همدیگر را انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ انداختن بسوی یکدیگر. (از اقرب الموارد) ، شتابی کردن در اسب تاختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب به شتاب. (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
بهم بر (باهم) قرعه زدن. (زوزنی) (مجمل اللغه). میان همدیگر قرعه زدن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم شمشیر زدن. (زوزنی). نیزه زدن به یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
ازیکدیگر بریدن. (زوزنی). بریدن دو گروه از یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باهم قطع نمودن یکدیگر را. (غیاث اللغات) (آنندراج). ضد تواصل. (اقرب الموارد). حصه حصه شدن ارحام، جدا شدن پاره ای از چیزی. (از اقرب الموارد). از هم جداشدگی، قطع کردن دو چیز همدیگر را از وسط و مانند خاج واقع شدن دو چیز بر روی هم. (ناظم الاطباء) : چهارراه محل تقاطع دوراه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آماده شدن بدی را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
از یکدیگر بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارع
تصویر تقارع
قرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادع
تصویر تقادع
در پی هم شتافتن دنبال هم افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
((تَ طُ))
یکدیگر را قطع کردن، قطع کردن دو خط یکدیگر را، برخورد، قطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
برشگاه، چهار راه
فرهنگ واژه فارسی سره
برخورد، تلاقی، چهارراه، یکدیگر را قطع کردن، برخورد کردن
متضاد: تباعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
تقاطعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
Intersection, Junction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
intersection, jonction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
교차로 , 교차점
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
چوراہا , جنکشن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
সংযোগস্থল , মোড় , সংযোগস্থল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
makutano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
צֹמֶת , צומת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
交差点 , 接合点
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
перекрёсток
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
चौराहा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
persimpangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
ทางแยก , จุดเชื่อมต่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
intersección
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
incrocio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
interseção, junção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
交叉路口 , 交叉口 , 交汇处
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
skrzyżowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
перехрестя , перехрестя
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
Kreuzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تقاطع
تصویر تقاطع
kruispunt, kruising
دیکشنری فارسی به هلندی