عمل دو شخص یا دو دولت که طلب ها و وام هایی را که به یکدیگر دارند برابر و پابه پا کنند و پول نقد به هم ندهند، داد و ستد جنسی و معاوضۀ جنس باجنس بین دو کشور به طور برابر که پولی به یکدیگر ندهند، پایاپای، بر یکدیگر دعوی باطل کردن، دعوی کردن دو تن نسبت به یکدیگر که نتیجۀ آن برابر باشد و ادعای هر دو طرف باطل و ساقط شود، گواهی همدیگر را تکذیب کردن
عمل دو شخص یا دو دولت که طلب ها و وام هایی را که به یکدیگر دارند برابر و پابه پا کنند و پول نقد به هم ندهند، داد و ستد جنسی و معاوضۀ جنس باجنس بین دو کشور به طور برابر که پولی به یکدیگر ندهند، پایاپای، بر یکدیگر دعوی باطل کردن، دعوی کردن دو تن نسبت به یکدیگر که نتیجۀ آن برابر باشد و ادعای هر دو طرف باطل و ساقط شود، گواهی همدیگر را تکذیب کردن
پیاپی شدن. (زوزنی) (دهار). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی درپی شدن، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی درپی بودن. پیاپی بودن. تتابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رادی که من از تواتر برّش در نور عطا و ظل احسانم. مسعودسعد. و تواتر دخلها و احیاء اموات... به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). ز چرخت باد عمری در تزاید ز بختت باد عزّی در تواتر. انوری. فخرالدوله از طبرستان بر تواتر امداد حمول و انواع کرامات تازه میداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 94). به سبب تواتر امطار و تزاحم اقطار از مهمات و اوطار و طلب زاد و علوفه بازماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 266). و سلطان بر تواتر به تاختن او لشکر می فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح اصول) خبر جماعتی که بنفسه موجب علم بصدق آن خبر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خبری که جماعتی دهند و چنان باشد که نتوان گفت آن جماعت بر جعل این خبر مواضعه کرده اند. (از تعریفات جرجانی). خبری که چندین نفر از پی یکدیگر به یک طریق بیان کنند. (ناظم الاطباء). و تواتر به حقیقت خود یقین افکند، چنانکه مر شنونده را حاجت نیاید که اندر گویندگان تأمل کند. (دانشنامۀ علائی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا چو سی کودک تواتر این خبر متفق گویند یابد مستقر. مولوی. و در آن شبهتی چنانک ما را به تواتر وجود پیغمبران و پادشاهان و مردمان مشهور که در قرنها پیش بوده اند. (رشیدی)
پیاپی شدن. (زوزنی) (دهار). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی درپی شدن، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی درپی بودن. پیاپی بودن. تتابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رادی که من از تواتر بِرّش در نور عطا و ظل احسانم. مسعودسعد. و تواتر دخلها و احیاء اموات... به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). ز چرخت باد عمری در تزاید ز بختت باد عزّی در تواتر. انوری. فخرالدوله از طبرستان بر تواتر امداد حمول و انواع کرامات تازه میداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 94). به سبب تواتر امطار و تزاحم اقطار از مهمات و اوطار و طلب زاد و علوفه بازماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 266). و سلطان بر تواتر به تاختن او لشکر می فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح اصول) خبر جماعتی که بنفسه موجب علم بصدق آن خبر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خبری که جماعتی دهند و چنان باشد که نتوان گفت آن جماعت بر جعل این خبر مواضعه کرده اند. (از تعریفات جرجانی). خبری که چندین نفر از پی یکدیگر به یک طریق بیان کنند. (ناظم الاطباء). و تواتر به حقیقت خود یقین افکند، چنانکه مر شنونده را حاجت نیاید که اندر گویندگان تأمل کند. (دانشنامۀ علائی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا چو سی کودک تواتر این خبر متفق گویند یابد مستقر. مولوی. و در آن شبهتی چنانک ما را به تواتر وجود پیغمبران و پادشاهان و مردمان مشهور که در قرنها پیش بوده اند. (رشیدی)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باهم کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پی درپی فروریخته شدن آتش از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رأیت النار من الزند تتماتر، ای تترامی و تتساقط. ابومنصور گوید که آن را جز از لیث نشنیدم. (از اقرب الموارد)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باهم کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پی درپی فروریخته شدن آتش از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رأیت النار من الزند تتماتر، ای تترامی و تتساقط. ابومنصور گوید که آن را جز از لیث نشنیدم. (از اقرب الموارد)
با هم قمار بازیدن. (زوزنی) (دهار). قمار با یکدیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر به گرو چیزی باختن و نبرد کردن باهم به گرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با هم قمار بازیدن. (زوزنی) (دهار). قمار با یکدیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر به گرو چیزی باختن و نبرد کردن باهم به گرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
اظهار کوتاهی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن از امری در حالی که بر آن قادر باشد، خرد و حقیر شدن نفس کسی، پست و در کشیده و کم گردیدن. (از اقرب الموارد)
اظهار کوتاهی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن از امری در حالی که بر آن قادر باشد، خرد و حقیر شدن نفس کسی، پست و در کشیده و کم گردیدن. (از اقرب الموارد)