جدول جو
جدول جو

معنی تقابل - جستجوی لغت در جدول جو

تقابل
رو به رو شدن، برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
فرهنگ فارسی عمید
تقابل
(تَ بَدْ دُ)
با یکدیگر هم بر شدن. (زوزنی). با یکدیگر هم روی شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با هم روباروی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر روبرو شدن. (آنندراج). تواجه. (اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) تقابل آن است که شاعر اسماء متلازم و متقابل در شعر خویش بیارد، چنانکه بلفرج گفته است:
خم دهی حرص را به بخشش پست
برکنی آز را به بذل شکم.
و نظنزی گفته است:
شاه کیوان کین هرمزداختر بهرام رزم
مهرچهر تیرتیر زهره طبع مه نشان.
و بلفرج گفته است:
صلح و جنگ تو شادی آمد و غم
خصم و خشم تو تیهو آمد و باز.
و ظهیر گفته است:
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خور است
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است.
و در این ابیات پشت و شکم و خم دهی و برکنی و خصم و خشم و کین و رزم و اختر و تیر و چهر و طبع و خط و عبارت تقابل است و صلح و جنگ و شادی و غم و تلخ و شیرین از باب مطابقه و تیهو و بازو کیوان و بهرام از صنعتی است هم نزدیک بدین که آنرا مراعات النظیر خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 283). و رجوع به مقابله و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح منطق) خواجه نصیرالدین طوسی در معرفت اقسام تقابل آرد: متقابلان دو چیز را گویند که یک موضوع را در یک زمان مجتمع نتوانند بود بالفعل و اگرچه بالقوه هر دو آن موضوع را توانند بود و آن چهار قسم بود. تقابل سلب و ایجاب: اول متقابلان به سلب و ایجاب و آن دو نوع بود: مفرد، مانند فرس و لافرس. و مرکب، مانند زید فرس است. زید فرس نیست، چه اطلاق این دو معنی بر یک موضوع در یک زمان محال بود. دوم متقابلان به تضایف. مانند ابوت و بنوت و دیگر انواع مضاف، چه اجتماع این دو نوع در یک موضوع به یک وجه در یک زمان محال بود. سیوم متقابلان به تضاد. مانند سواد و بیاض و حرارت و برودت. و ضدان دو متقابل را گویند که در یک موضوع جمع نتوانند آمد، و انتقال موضوع از هریکی به یکی محال نبود، و لامحاله اضافت عارض تضاد باشد، چه ضد به اضافت با ضدی دیگر تواند بود. چهارم متقابلان به ملکه و عدم و ملکه را قنیه نیز خوانند مانند تقابل بصر و عمی، و مراد به بصر اینجا، نه آن قوت ابصار است که بمعنی امکان بود و جنین را در شکم مادر حاصل بود نه آن فعل ابصار که در حال مشاهدۀ مبصر است حاصل بود، بل آن قوت که حیوان بینا را در همه احوال چه در حالت دیدن و چه در حالت چشم برهم نهادن حاصل باشد و با وجود آن قوه قادر بود بر فعل ابصار، هرگاه که خواهد. و عدم ملکه نه عدم مطلق بود، بل عدم بصر بود در موضوعی که از شأن او بود ابصار، مانند حیوانی که کور باشد و بینایی از شأن او بود، نه مانند حیوانی که او را در خلقت چشم نبود، مانند کژدم و یا مانند عدم تذکیر در اناث. و اگر کسی آن را عدم خواند، در صورت اول موضوع عدم و ملکه جنس حیوان را نهاده باشد، و در صورت دوم نوع را و بحسب اعتبار مذکور این معانی نه از باب عدم ملکه باشد و همچنین نابینایی حیوانی را که هنوز وقت بینایی او نبود، مانند بچۀ سباع پیش از آنکه چشم باز کند عدم ملکه نباشد به این اعتبار، چه ابصار در آن وقت از شأن او نیست... (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 53-54). رجوع به همین کتاب (صص 54-58) شود.
- تقابل قضایا، و آن اتفاق دو قضیه بود در موضوع و محمول و لواحق هر دو از اضافت و شرط و جزو و کل و قوت و فعل و زمان و مکان. و اختلاف هر دو درکیفیت یعنی ایجاب و سلب، و آن چنان بود که موضوع یکی بعینه موضوع دیگر قضیه بود و محمول همان محمول و لواحق همان لواحق و بعد از آن یکی سالبه بود و دیگر موجبه. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 97). رجوع به مادۀ ’قبل’ شود
لغت نامه دهخدا
تقابل
با یکدیگر هم روی شدن
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
فرهنگ لغت هوشیار
تقابل
((تَ بُ))
برابر شدن، رو به روی هم واقع شدن
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
فرهنگ فارسی معین
تقابل
برهم کنش
تصویری از تقابل
تصویر تقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
تقابل
برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقابل
مجاورت، مقایسه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توابل
تصویر توابل
ادویه ها، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دواها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن، با هم جنگ کردن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ بِ)
نعت است از تقابل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با هم روباروی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و روباروی. (ناظم الاطباء). روی بهم دارنده. روبروی یکدیگر. ج، متقابلین: و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخواناً علی سرر متقابلین. (قرآن 47/15). علی سرر متقابلین. (قرآن 44/37) ، (در اصطلاح شطرنج) حالت دو شاه در موقعی که روی عرض یا ستون یا قطر متقابل هم قرار گرفته باشند و هیچ حایلی بین آنها نباشد و خانه های میانشان هم فرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابض
تصویر تقابض
دادن و گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاول
تصویر تقاول
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابل
تصویر ترابل
دزد شدن، بی سردار و حاکم کارزار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابل
تصویر توابل
دیگ افراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
با هم رویاروی گردنده، روبروی یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابل
تصویر توابل
((تَ بِ))
جمع تابل، ادویه هایی که در غذا می ریزند، مانند، فلفل، زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
((تَ تُ))
یکدیگر را کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
((مُ تَ بِ))
مقابل، روبروی، دارای تقابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
روبه رو، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
روبرو، رویارو، محاذی، هم راس
متضاد: متخارج، دوسویه، دوطرفه
متضاد: یک طرفه، یک سویه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
Opposite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقابله به مثل، متقابل
دیکشنری اردو به فارسی
مقایسه ای
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
gegenüber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
przeciwny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
противоположный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
протилежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
tegenovergesteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی