جدول جو
جدول جو

معنی تفیظ - جستجوی لغت در جدول جو

تفیظ(تَ بَخْ خُ)
جان دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفیظ
جان دادن
تصویری از تفیظ
تصویر تفیظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگه دارنده، نگهبان، مراقبت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغیظ
تصویر تغیظ
به خشم شدن، خشم گرفتن، خشمناک شدن، سخت گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان. (مهذب الاسماء) (صراح). نگهبان. نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده. رقیب، موکل. موکل بر چیزی، یادگیرنده. از بر کننده، چرانندۀ گوسفندان و شتران، کتاب حفیظ، لوح محفوظ
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شاعری از مردم اصفهان. او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست:
کی از فنای تن ز تو کس دور می شود
شمع از گداختن همگی نور میشود.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یِ)
جان دهنده. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که نثار میکند جان خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
انداخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ دَ جَ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبختر. و قیل هوان یحذر شیئاً فیعدل عنه جانباً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
لاف زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
بنهایت رسیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتهال نبات. (اقرب الموارد) ، زیاده را فزون شدن جوانی، فربه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد، ضعیف شدن و خطا کردن رای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضعیف شدن رای کسی. (از اقرب الموارد) ، بر فیل نشستن. فیل سواری: و ان عشت تفیلت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تفینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَهَْ هَُ)
در تابستان اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاد دادن کتاب و جز آن کسی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). یاد دادن کتاب کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یاد دادن کتاب و جز آنرا. (صراح اللغه) ، کسی را بر حفظ چیزی داشتن. (مجمل اللغه). واداشتن کسی را بر حفظ کتاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نامی است از نامهای خدای تعالی، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفیظ
تصویر لفیظ
انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیل
تصویر تفیل
فربهیدن، دراز جوانی، سست رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیظ
تصویر تغیظ
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیظ
تصویر تحفیظ
یاد دادن کتاب بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگهبان، نگاهدار، زنهار دار نگاهبان نگاهدار مراقب: (خدا حفیظ و علیم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفی
تصویر تفی
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
((حَ))
نگاهبان، نگاهدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفیظ
تصویر تحفیظ
((تَ))
یاد دادن کتاب و جز آن به کسی
فرهنگ فارسی معین
حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد