جدول جو
جدول جو

معنی تفیرک - جستجوی لغت در جدول جو

تفیرک(تُ رَ)
تفیرا. سنگ نرم سپید و سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرک
تصویر تیرک
مصغر تیر، تیر کوچک، برای مثال چه چیز است آن رونده تیرک خرد / چه چیز است آن پلالک تیغ بران (رودکی۱ - ۱۲۰)، جهش خون از رگ یا آب از سرنگ، سوراخ مشک و مانند آن، دیرک، ستونی که در وسط چادر یا سراپرده برپا می شود و چادر بر روی آن قرار می گیرد، ستون خیمه
تیرک زدن: جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ فَ)
تفیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَنْ نُ)
مبالغت در فرک. (اقرب الموارد). رجوع به فرک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
شکستگی پیدا گردیدن در کلام و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تصغیرتیر است. (برهان) (آنندراج). مصغر تیر، یعنی تیر کوچک. (ناظم الاطباء) ، تیر و رکن. وردنه. چوبک. شوبق (معرب). مرقاق. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیر تتماج و تیر نان در ذیل ترکیبهای کلمه تیر (معنی دوم) شود، آبله هائی که در دیگ آب جوشان به سبب پخته شدن گوشت یا در میان روغن جوشان بهم میرسد و بخاری که از پاره شدن آبلۀ دیگ شله و حلیم و هریسه و مانند آن می جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، وجع را گویند. (فرهنگ جهانگیری). وجع که مانند سوزن و جوال دوز می خلیده باشد. (فرهنگ رشیدی). جستن درد و وجع هم هست در اعضاء. (برهان). دردی که مانند سوزن در اعضاء آدمی می خلد. (ناظم الاطباء). وجع را گویند که مانند سوزن و جوالدوز خلنده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون سنگ درون گرده گردد مدرک
از درد زند گرده چو تیرک ناوک
در گردۀ کس چو باد گردد مدرک
نافع باشد کمار و اسپوس و نمک.
یوسفی طبیب (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تیر کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قصبه ای است از اقلیم چهارم در شمال ابهر افتاده سی پاره دیه از توابع آن است. هوایش سرد است... و آبش از همان کوهها برمی خیزد و به سفیدرود می ریزد. (نزهه القلوب ج 3 ص 66)
لغت نامه دهخدا
تیر کوچک تیرکوچک، ستوی که در وسط چادر و سرا پرده نصب کنند و چادر بر روی آن قرار گیرد دیرک، آبله هایی که در دیگ آب جوشان یا در میان روغن جوشان بسبب پخته شدن گوشت بهم رسد، جهش خون از رگ یاآب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن، ایجاد در دو وجع در اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک
تصویر تیرک
((رَ))
تیر کوچک، ستون چادر و خیمه، جهش خون از رگ یا آب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
دیرک، ستون چوبی، تیرکوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب های عمودی به ارتفاع بلندی اتاق در دیواره های اتاق های.، اشعه و پرتو آفتاب، چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل شود، شخص آبله رو، تگرگ، جوانه ی هر چیز مانند: غلات
فرهنگ گویش مازندرانی