جدول جو
جدول جو

معنی تفیحه - جستجوی لغت در جدول جو

تفیحه
(تُ حَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: طلسم، یا دعای دفع اجنه و شیاطین و دیون و رجوع به همان کتاب ج 1 ص 148 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
شمشیر پهن، سنگ پهن، روی هر چیز پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
گرم شده، داغ شده
فرهنگ فارسی عمید
(تُفْ فا حَ)
یکی سیب. (از منتهی الارب). واحد تفاح. (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود، سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
توابل در دیگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک دیگ افزار انداختن در دیگ، کلام را بسوی مضمونی بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گشاده و برهنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکسو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنحیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
تفیئه الشی ٔ، هنگام آن چیز. (منتهی الارب). وقت آن چیز و اول آن چیز. (ناظم الاطباء) ، دخل علی تفیئه فلان، ای اثره. (منتهی الارب). درآمد در اثر فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
تفین. عنکبوت و پودۀ عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گرم شده. تابیده. دعصاء، زمین نرم تفیده به آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
مسکه که بر آن شیر گوسپند دوشند. (منتهی الارب). الزبده تحلب علیها الشاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، تختۀ در، سنگ پهن. (منتهی الارب).
- صفیحه الوجه، پوست (روی) . (منتهی الارب). ج، صفایح.
، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آن است و آن را قبیله نیز گویند، مقصود از آن در علم اسطرلاب جسمی است که محیط باشد به او دو دائرۀ متساویۀ متوازیه و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صفیحه که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحۀ آفاقی نامند چنانکه عبدالعلی بیرجندی در شرح بیست باب ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
موضعی است در بلاد بنی اسد. عبید بن ابرص گوید:
لیس رسم علی الدفین یبالی
فلوی ذروه فجنبی ذیال
فالمروات فالصفیحه قفر
کل قفر و روضه محلال.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
((صَ حَ))
شمشیر پهناور، سنگ پهن، روی پهن هر چیزی
فرهنگ فارسی معین