جدول جو
جدول جو

معنی تفیاءه - جستجوی لغت در جدول جو

تفیاءه
(تَ بَ تُ)
سایه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فیات الشجره تفیاءه و فیاه تفیاءه، با سایه قرار داد او را و برگردانید او را. (از ناظم الاطباء) ، حرکت دادن باد شاخه ها را. (از اقرب الموارد) ، حرکت دادن زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفاله
تصویر تفاله
باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن مثلاً تفالۀ چغندر، تفالۀ سیب
فرهنگ فارسی عمید
دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
گرم شده، داغ شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ / نِ)
تفین. عنکبوت و پودۀ عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
تفیئه الشی ٔ، هنگام آن چیز. (منتهی الارب). وقت آن چیز و اول آن چیز. (ناظم الاطباء) ، دخل علی تفیئه فلان، ای اثره. (منتهی الارب). درآمد در اثر فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذی)
همدیگر را لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمازح قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.
جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند.
- تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
باهم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکالم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ)
در خوردنی ها آن طعام که نه شیرین و نه ترش و نه تلخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
ساخته شدن. آماده شدن. آمادگی. استعداد. ساختگی. (ازیادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تشیؤ. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُفْ فا حَ)
یکی سیب. (از منتهی الارب). واحد تفاح. (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود، سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
جمع واژۀ فی ٔ، بمعنی سایۀ زوال که بعد از گشتن آفتاب باشد. و غنیمت و غیره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). سایه ها. اظلال. (یادداشت مؤلف) : و ینبت فی رؤس جبال الشامخه و فی الافیاء. (ابن البیطار ذیل کلمه جنطیان). و رجوع به فی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع کردن. (ازاقرب الموارد) ، هلاک کردن. (مؤید الفضلاء) ، رفتن. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ثُفْ فا ءَ)
یکی ثفّاء
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گرم شده. تابیده. دعصاء، زمین نرم تفیده به آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود
لغت نامه دهخدا
(مَفْ یَ ءَ)
از ’ف ی ء’، جائی که سایۀ آفتاب برسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). موضع سایه آفتاب و گویند جائی که آفتاب بدانجا نتابد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). سایه گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفیؤه. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مفیوءه شود.
- امثال:
مفیاءه رباعها السمائم، یعنی سایه ای که با بادهای گرم یا گرمای شدید همراه باشد. و این مثل درباره شخص صاحب حشمت و جاهی گفته می شود که بدو امید خیر رود، اما هنگامی که روی به سوی وی آرند از او یاری و عنایتی نبینند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ)
قریه ای به یمن از مخلاف بعدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ زَ / زِ)
تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان). تب لرزه. (شرفنامۀ منیری). یعنی تب لرزه، چه یازه بمعنی حرکت است. (فرهنگ رشیدی). تب نوبه ای که از بزرگ شدن سپرز عارض شود. (ناظم الاطباء). تب صفراوی چه یازه... بمعنی میل و حرکت است و آن ازلوازم این تب بود و با لفظ زدن و بستن و گرفتن و افتادن مستعمل. (آنندراج). به این معنی بجای زای نقطه دار ذال نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ تب باده، بدال آورده. غضایری گوید، بیت:
چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد
که گویی گرفته است تب باده او را.
لیکن در این بیت تب یازه نیز توان خواند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تب باده و تبیاذه و تبیاره شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ رَ / رِ)
تب و لرزه از لطائف. و در بهار عجم نوشته تبیازه بزای معجمه بمعنی تب و لرزه. بلفظ گرفتن و افتادن و زدن مستعمل. (غیاث اللغات). رجوع به تبیازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ ذَ / ذِ)
تبیازه. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیازه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ ءَ)
رجوع به تدراء شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ نَ)
قریه ای از قرای نسف. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تِرْ قَ)
می. (منتهی الارب). شراب و می. (ناظم الاطباء). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(تِ جَ)
مرد بددل سست. تفرجاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ ءَ)
زنی که شیر و پستان نباشد او را، بیابان بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ ءَ)
شعبه ای است که از کوه سرات آید. (منتهی الارب). ضهیاءتان (تثنیه) ، هما شعبان قباله عشر من شق نخله و بینهما و بین یسوم جبل یقال له الترقبه، و ثنیه الضهیاء بقرب خیبر فی حدیث صفیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست شدن در رای خود و تباه عقل گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَفْ یُ ءَ)
مفیاءه. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). جائی که آفتاب نرسد. (صراح اللغه). سایه دار و درختستان سایه دار و جائی که بر آن شعاع آفتاب رسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفیاءه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیازه
تصویر تبیازه
تب لرزه، تب نوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
بقیه میوه و امثال آن که آب آنرا فشرده باشند تفاله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
((تُ لِ))
باقی مانده میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش
فرهنگ فارسی معین