تقسیم اوقات به دوره ها و مقیاس های معین، دفترچه یا ورقۀ کاغذ که در آن حساب روزها و ماه ها را چاپ می کنند، گاهنامه، راست کردن، کجی چیزی را راست کردن، قیمت کردن، بهای جنسی را معین کردن، ارزیابی تقویم جلالی: تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد تقویم رومی: تقویمی که مبدا آن ۳۱۲ سال پیش از تاریخ میلادی و ۱۲ سال بعد از فوت اسکندر است، تاریخ اسکندر تقویم شمسی: تقویمی که بر مبنای مدت حرکت زمین به دور خورشید محاسبه می شود تقویم قمری: تقویمی که بر مبنای مدت حرکت ماه به دور زمین محاسبه می شود تقویم ملکی: تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد تقویم میلادی: تقویم شمسی، که مبدا آن سال تولد حضرت عیسی است تقویم هجری: تقویمی که مبدا آن هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه است تقویم یزدگردی: تقویمی که مبدا آن سال ۶۳۲ میلادی سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی است
تقسیم اوقات به دوره ها و مقیاس های معین، دفترچه یا ورقۀ کاغذ که در آن حساب روزها و ماه ها را چاپ می کنند، گاهنامه، راست کردن، کجی چیزی را راست کردن، قیمت کردن، بهای جنسی را معین کردن، ارزیابی تَقویم جلالی: تقویمی مرکب از دوازده ماهِ سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماهِ دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد تَقویم رومی: تقویمی که مبدا آن ۳۱۲ سال پیش از تاریخ میلادی و ۱۲ سال بعد از فوت اسکندر است، تاریخ اسکندر تَقویم شمسی: تقویمی که بر مبنای مدت حرکت زمین به دور خورشید محاسبه می شود تَقویم قمری: تقویمی که بر مبنای مدت حرکت ماه به دور زمین محاسبه می شود تَقویم مَلِکی: تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماهِ سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماهِ دوازدهم، این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد تَقویم میلادی: تقویم شمسی، که مبدا آن سال تولد حضرت عیسی است تَقویم هجری: تقویمی که مبدا آن هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه است تَقویم یزدگردی: تقویمی که مبدا آن سال ۶۳۲ میلادی سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی است
به چرا گذاشتن ستوران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رها کردن اسبان را به چرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن ستوران و راندن آنها را به چراگاه. (از متن اللغه). گسیل کردن گله. (ازاقرب الموارد). گسیل کردن و رها کردن گله به چرا. (از المنجد) ، با نشان کردن ایشان (ستوران). (تاج المصادر بیهقی). نشان کردن. (زوزنی) (آنندراج). نشان و علامت گذاشتن اسب را. علامت گذاشتن اسب را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). علامت گذاشتن اسب را به چیزی که بدان شناخته شود. (از متن اللغه) ، داغ کردن. (زوزنی). داغ کردن ستوران. (دهار) ، غارت کردن بر قومی. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن بر قوم و تباهی رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غارت کردن. (آنندراج). غارت کرن بر قوم و حیرت افکندن در آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوم علی القوم، اغار علیهم و عاث فیهم. (متن اللغه) ، تکلیف کاری دادن کسی را. و دادن و بر سر خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلیف کردن کاری را بر کسی یا واگذاشتن آنرا بدو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گذاشتن کسی را: سوم فلاناً، گذاشت آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذاشتن و رها کردن کسی را بدانچه خواهد کند: سوم فلاناً، خلاه و سومه لما یریده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). و من امثالهم: ’عبد و سوم’، ای خلی و ما یرید یقولونه فی اللئیم اذا اطلقت یده. (المنجد) ، حاکم کردن کسی را در مال خود. (تاج المصادر بیهقی). حاکم گذاشتن کسی را درمال خود تا هرچه باید کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حاکم کردن کسی را بر مال خود. (ازمتن اللغه). حاکم گردانیدن کسی را بر دارایی خود و روان کردن او را بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سومه فی مایملکه، حکمه و صرفه. (المنجد) ، نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، حلقۀ رویین قراردادن بر درع. (از متن اللغه)
به چرا گذاشتن ستوران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رها کردن اسبان را به چرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن ستوران و راندن آنها را به چراگاه. (از متن اللغه). گسیل کردن گله. (ازاقرب الموارد). گسیل کردن و رها کردن گله به چرا. (از المنجد) ، با نشان کردن ایشان (ستوران). (تاج المصادر بیهقی). نشان کردن. (زوزنی) (آنندراج). نشان و علامت گذاشتن اسب را. علامت گذاشتن اسب را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). علامت گذاشتن اسب را به چیزی که بدان شناخته شود. (از متن اللغه) ، داغ کردن. (زوزنی). داغ کردن ستوران. (دهار) ، غارت کردن بر قومی. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن بر قوم و تباهی رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غارت کردن. (آنندراج). غارت کرن بر قوم و حیرت افکندن در آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوم علی القوم، اغار علیهم و عاث فیهم. (متن اللغه) ، تکلیف کاری دادن کسی را. و دادن و بر سر خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلیف کردن کاری را بر کسی یا واگذاشتن آنرا بدو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گذاشتن کسی را: سوم فلاناً، گذاشت آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذاشتن و رها کردن کسی را بدانچه خواهد کند: سوم فلاناً، خلاه و سومه لما یریده ُ. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و من امثالهم: ’عبد و سُوم’، ای خُلی و ما یرید یقولونه فی اللئیم اذا اُطلقت یده. (المنجد) ، حاکم کردن کسی را در مال خود. (تاج المصادر بیهقی). حاکم گذاشتن کسی را درمال خود تا هرچه باید کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حاکم کردن کسی را بر مال خود. (ازمتن اللغه). حاکم گردانیدن کسی را بر دارایی خود و روان کردن او را بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سومه فی مایملکه، حکمه و صرفه. (المنجد) ، نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، حلقۀ رویین قراردادن بر درع. (از متن اللغه)
پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، دوررفتن و دور دویدن سگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت گریختن سگ. (آنندراج) ، استادن آفتاب در میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن آفتاب در آسمان. (از آنندراج). گردیدن آفتاب در میانۀ آسمان. (اقرب الموارد) (المنجد) : الشمس حیری ̍ لها فی الجو تدویم. (اقرب الموارد) ، دور زدن حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیک برآمدن مرغ در هوا یا پریدن و هر دو بال را حرکت ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن مرغ در هوا وپریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک برآمدن و چرخ زدن مرغ در هوا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بازی کردن به دوامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گرد برگشتن و همیشه بودن بر جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن عمامه در سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد) ، بسیار کردن در شوربا چربش گوشت را تا آنکه بگردد چربش بالای شوربا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زعفران در آب سودن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد) (اقرب الموارد). سودن زعفران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوش دیگ به آب بنشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فرونشانیدن جوشش دیگ به آب سرد یا شکستن جوشش دیگ را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). و گفته اند نشاندن جوشش دیگ را بچیزی. (اقرب الموارد) ، ساکن گردانیدن. (آنندراج) ، مست کردن می و سر برگشتن از مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسرگیجه درآوردن شراب مرد را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، زبان بر گرد دهن برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهن گرداندن شتر تا آب دهن آن خشک نشود. (اقرب الموارد) (از آنندراج)
پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، دوررفتن و دور دویدن سگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت گریختن سگ. (آنندراج) ، استادن آفتاب در میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن آفتاب در آسمان. (از آنندراج). گردیدن آفتاب در میانۀ آسمان. (اقرب الموارد) (المنجد) : الشمس حَیْری ̍ لها فی الجو تدویم. (اقرب الموارد) ، دور زدن حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیک برآمدن مرغ در هوا یا پریدن و هر دو بال را حرکت ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن مرغ در هوا وپریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک برآمدن و چرخ زدن مرغ در هوا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بازی کردن به دوامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گرد برگشتن و همیشه بودن بر جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن عمامه در سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد) ، بسیار کردن در شوربا چربش گوشت را تا آنکه بگردد چربش بالای شوربا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زعفران در آب سودن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد) (اقرب الموارد). سودن زعفران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوش دیگ به آب بنشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فرونشانیدن جوشش دیگ به آب سرد یا شکستن جوشش دیگ را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). و گفته اند نشاندن جوشش دیگ را بچیزی. (اقرب الموارد) ، ساکن گردانیدن. (آنندراج) ، مست کردن می و سر برگشتن از مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسرگیجه درآوردن شراب مرد را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، زبان بر گرد دهن برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهن گرداندن شتر تا آب دهن آن خشک نشود. (اقرب الموارد) (از آنندراج)