جدول جو
جدول جو

معنی تفویف - جستجوی لغت در جدول جو

تفویف
(تَ)
برد با خطهای سپید بافتن. (تاج المصادر بیهقی). برد با خطها و نقطه های سفید بافتن. (زوزنی). نگارین کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : برد مفوف، رقیق و قیل فیه خطوط بیض علی الطول و فی حدیث کعب: ترفع للعبد غرفه مفوفه تفویفها لبنه من ذهب و اخری من فضه. (اقرب الموارد) : معترف شدند که مثل آن جامه ها در حسن صنعت و تلطف تفویف ندیده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، (اصطلاح علم بیان) تفویف آن است که بناء شعر بر وزنی خوش و لفظی شیرین و عبارتی متین و قوافی درست، ترکیبی سهل و معانی لطیف نهند چنانکه به افهام نزدیک باشد، و در ادراک و استخراج آن به اندیشه، بسیار و امعان فکر احتیاج نیفتد و از استعارات بعید و مجازات شاذ و تشبیهات کاذب و تجنیسات متکرر خالی باشد و هر بیت در لفظ و معنی به نفس خود قایم بوده و جز از روی معانی و تنسیق کلام به دیگری محتاج و بر آن موقوف نباشد و الفاظ و قوافی در مواضع خویش متمکن باشد و جملۀ قصیده یک طرز و یک شیوه بوده و عبارت گاه بلند و گاه پست نشود و معانی گاه متسق وگاه مضطرب نگردد و مجاورت الفاظ و لیاقت آن بیکدیگرمرعی باشد و از غرایب الفاظ و مهجورات لغت الفرس در آن مستعمل نباشد بلکه از صحیح و مشهور لغت دری و مستعملات الفاظ عربی که در محاورات و مراسلات پارسی گویان فاضل متداول باشد مرکب بود چنانکه انوری گفته است:
ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر
وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر
ای روزگار عادل و ایام فتنه سوز
وی آسمان ثابت و خورشید سایه ور.
(از المعجم فی معائیر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 245-250)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجویف
تصویر تجویف
جوف و درون چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن، بیم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
واگذار کردن، کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن، در تصوف واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است، در فلسفه اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسویف
تصویر تسویف
وعدۀ امروزو فردا دادن، مماطله کردن، اختیار تام دادن در کاری به کسی که هرچه بخواهد بکند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
بسی فاوا گشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرد چیزی گردیدن (شدّد للمبالغه). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طواف کردن چیزی. (از اقرب الموارد). تطواف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به این کلمه شود، پر کردن ملخ و مردم زمین را چون طوفان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ جُ)
به کوفه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به کوفه رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن ادیم را. (از اقرب الموارد) ، کاف نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسل بالاّیات الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خوّفه، جعله یخاف و قیل صیره بحال یخافه الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق مخوفاً فخوّفه السبع او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
کار واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). تأخیر کردن و درنگ انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). در تأخیر انداختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باربار سوف افعل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوفت الرجل، اذا قلت له مره بعد اخری سوف افعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وعده های فریب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). امروز وفردا کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
فارغ از مرگ و ایمن از تخویف
جرم حالی و، توبه در تسویف.
سنایی.
تمامت آنچ اشارت رفت بی تعویق و تسویف بدو دهند. (جهانگشای جوینی). باز اندیشۀ تعویق و تسویف وانتظار. وقوع... با معاذیر ایلچیان را بازگردانید. (جهانگشای جوینی) ، مالک کار خود گردانیدن کسی را و حاکم گردانیدن او را در آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغه الشوف. (تاج المصادر بیهقی). آراستن جاریه را. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
فائت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، رها کردن و رخصت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ یَ)
تبعیت کردن و در پی چیزی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
زفان آور کردن و فراخ دهن کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراخ دهان و درازدندان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
نان گندمین پختن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فوموا لنا، ای اختبزوا لنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیر را فوق کردن و فوق تیر بر زه کمان نهادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سوفار ساختن تیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فوق قرار دادن تیر را. (از اقرب الموارد) ، فواق فواق خورانیدن شیر، فصیل را. و فی الحدیث علی: و ان بنی امیه لیفوقوننی تراث محمد تفویقاً، ای یعطوننی من المال قلیلاً قلیلاً. (از اقرب الموارد) ، تفضیل دادن کسی را بر قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کار با کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کار به کسی بازگذاشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بازگذاشتن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از صراح اللغه). حاکم گردانیدن کسی را در امری. (از اقرب الموارد). سپردن و بازگذاشتن کار خود به کسی یا بخدا. (غیاث اللغات). واگذاری وتسلیم. سپردگی. (ناظم الاطباء). اختیار مقابل جبر.
- تفویض بخدا،توکل بخدا و پناه بخدا. (ناظم الاطباء). تسلیم بخدا. رجوع به تفویض کردن شود.
، زن دادن بی دست پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیدا و آشکار گردیدن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درگذشتن و بیابان بریدن با شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذشتن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیره ساختن زچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فیره خوردنی زچه که از دانۀ شنبلید و خرما و دیگر دانه ها پزند. (آنندراج). فیره ساختن، نفساء یا نفساء را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کاواک و میان تهی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن. (دهار). خالی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جوف قرار دادن چیزی را، خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)،
{{اسم}} در محاوره، آنچه که در میان چیزی خالی باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جوف و کاواک و مغاره. (ناظم الاطباء). نزد اطبا فضایی که در باطن عضو باشد. (فرهنگ نظام) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و اگر اندر تجویفها و منفذهاء دماغ باشد (مادۀ نزله) بسیار باشد که سکته آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردانیدن چیزی را بر کناره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر حافه (گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد) قراردادن چیزی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، تحویف وسمی مکان را، گرد گرفتن علف وسمی جای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، تغییر دادن چنانکه آمده است: و سلط علیهم طاعون یحوّف القلوب، ای یغیرهاعن التوکل و یدعوها الی الهرب منه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یروی یحوف کیقول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
سرد و خنک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
تهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
از دست دادن از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
کار با کسی گذاشتن، واگذاری و تسلیم و سر سپردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویم
تصویر تفویم
نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویف
تصویر تقویف
دنبال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویف
تصویر تسویف
مماطله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویف
تصویر تطویف
گرد گرداندن گرد گرد دادن (گرد گرد طواف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
((تَ))
از دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
((تَ))
واگذار کردن، سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسویف
تصویر تسویف
((تَ))
تأخیر کردن، درنگ کردن، کار را به فردا گذاشتن، وعده های دروغ دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
((تَ))
خالی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
((تَ))
ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
سپردن، واگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره