جدول جو
جدول جو

معنی تفویج - جستجوی لغت در جدول جو

تفویج
(تَ بَجْ جُ)
سرد و خنک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفریج
تصویر تفریج
دور کردن اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
واگذار کردن، کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن، در تصوف واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است، در فلسفه اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رواج دادن، رونق دادن، روا کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
گوژ کردن. (زوزنی). کژکردن. (دهار). کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به عاج ترکیب دادن چیزی را و مرصع ساختن به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاج بر سر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). افسر پوشانیدن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
ابتیاج. (منتهی الارب). نیک درخشیدن برق. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
رایج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان کردن. (تاج المصادر بیهقی). روایی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). رواج دادن کالا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آرایش دادن کلام و مبهم ساختن آن چنانکه حقیقت آن درک نشود. (از المنجد) ، تعجیل کردن چیزی را. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دوام یافتن غبار بر سر شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
مرد را زن دادن وزن را شوی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از دهار) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و زوجناهم بحور عین. (قرآن 44 و 52 / 20) ، جفت و قرین کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی قرین کردن. (از المنجد). فردی را قرین فرد دیگر کردن:
خطبۀ تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
، در بیت زیر، ظاهراً بمعنی بهم آمیختن، همبستر شدن:
به پاکی مریم ازتزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ)
گران گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
اندوه وابردن. (تاج المصادر بیهقی). بردن و دور کردن اندوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از دشواری و غم بیرون آوردن. (آنندراج). دور کردن خداوند غم را از کسی. (از اقرب الموارد) : یا ایوب قم باذن اﷲ فان اﷲ فرجک من الغم. (قصص الانبیاء).
درس گوید شب به شب تدریج را
در تأنی بردهد تفریج را.
مولوی.
، گشادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشایش دادن. (آنندراج). گشادن و وسیع ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، پیر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
میان پای از هم باز نهادن. (تاج المصادر بیهقی). پیش پایها نزدیک نهادن و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
گشاد راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، خام و نارس بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
فائت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، رها کردن و رخصت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کج گردانیدن کسی را از راه، گذاشتن طریق خود در هوای وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
گشاده کردن دندان. (تاج المصادر بیهقی) ، قسمت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلجوا الجزیه بینهم. (اقرب الموارد) ، نظر کردن در کاری و تقسیم و تدبیر کردن درآن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعویج
تصویر تعویج
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
از دست دادن از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رایج کردن، روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه وابردن، از دشواری و غم بیرون آوردن، خواوند دور کردن غم را از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویم
تصویر تفویم
نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتویج
تصویر تتویج
تاج نهادن تاج بر سر کسی نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویج
تصویر تلویج
کج کردن کجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
کار با کسی گذاشتن، واگذاری و تسلیم و سر سپردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
((تَ))
از دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفریج
تصویر تفریج
((تَ))
گشودن، برطرف کردن اندوه، پیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
((تَ))
رواج دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
((تَ))
واگذار کردن، سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
رواگی، گسترش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
سپردن، واگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
رواج، ارتقاء
دیکشنری اردو به فارسی