- تفو
- آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
معنی تفو - جستجوی لغت در جدول جو
- تفو
- آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج
برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
- تفو ((تُ))
- آب دهان، برای تحقیر و توهین به کسی یا چیزی گویند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سخن گفتن، حرف زدن
فال گرفتن، فال نیک زدن
فراخی نمودن در عیش
سخن گفتن، به سخن آمدن، حرف زدن، لب به سخن گشودن
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
بخشش، آمرزش، بخشایش
ساعت
طاقت
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
توان و طاقت
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
اکرام کردن، عطا کردن
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
شکننده و باریک و دقیق
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
مرد چرکین
بروت پیرایی (بروت سبلت)، ناخن گیری، بانه زدایی (بانه عانه موی زهار)، چرک زدایی در روزهای هنج (حج)
با حرارت، گرم
بزاق، آب دهان تف انداختن
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
گرمی و حرارت
انجیلی
اندک زن خوار و ذلیل
بلند، پیرو، بچه اشتر دنبال پس پی، پس رو دنبال گیر
موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی
قوت و توانائی
غوغا و فریاد
آب دهان انداختن غافل شدن
بادی بود که از دهان بدر آرند برای خاموش کردن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن فوت دم پفو باد، آماس ورم