بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی). سر بهای تو باد بهای من، گفتن. یقال: فداه، اذا قال له جعلت فداک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی). سر بهای تو باد بهای من، گفتن. یقال: فداه، اذا قال له ُ جعلت ُ فداک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دریاوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). فهمانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فهمانیدن و دریافت کنانیدن. تدریس و تعلیم و آموختگی. (ناظم الاطباء). و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تفهیم و تفهم، فهمانیدن و فهمیدن. (ناظم الاطباء). رساندن معنی به فهم شنونده بوسیلۀلفظ. (از تعریفات جرجانی) : و چون در عزیمت این کار پیوست، آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم... در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). و خوانندگان این کتاب را باید که همت بر تفهیم معانی مقصور گردانند. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت. (کلیله و دمنه). و رجوع به تفهم شود
دریاوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). فهمانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فهمانیدن و دریافت کنانیدن. تدریس و تعلیم و آموختگی. (ناظم الاطباء). و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تفهیم و تفهم، فهمانیدن و فهمیدن. (ناظم الاطباء). رساندن معنی به فهم شنونده بوسیلۀلفظ. (از تعریفات جرجانی) : و چون در عزیمت این کار پیوست، آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم... در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). و خوانندگان این کتاب را باید که همت بر تفهیم معانی مقصور گردانند. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت. (کلیله و دمنه). و رجوع به تفهم شود
بچۀ زیرک آوردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرب الموارد آرد: فرهه الناقه و افرهت اذا کانت تنتج الفره. و فره جمع فاره است و در معنی فاره آرد: الحاذق بالشی ٔ و الملیح النشیط. و ظاهراً معنی دوم در این مورد مناسب است کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن. (از اقرب الموارد)
بچۀ زیرک آوردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرب الموارد آرد: فرهه الناقه و افرهت اذا کانت تنتج الفره. و فره جمع فاره است و در معنی فاره آرد: الحاذق بالشی ٔ و الملیح النشیط. و ظاهراً معنی دوم در این مورد مناسب است کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن. (از اقرب الموارد)
زیرک گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عیب و نقص کردن کسی را، آفت رسانیدن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و بلا رسانیدن بکسی. (اقرب الموارد)
زیرک گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عیب و نقص کردن کسی را، آفت رسانیدن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و بلا رسانیدن بکسی. (اقرب الموارد)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شفهی. لبی. (ناظم الاطباء). شفوی. و رجوع به شفوی و شفهی شود. - الحروف الشفهیه، حروف شفهیه، سه حرف ’ب’ و ’م’ و ’ف’است. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
شفهی. لبی. (ناظم الاطباء). شفوی. و رجوع به شفوی و شفهی شود. - الحروف الشفهیه، حروف شفهیه، سه حرف ’ب’ و ’م’ و ’ف’است. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
به پایان رسانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، به پایان آن رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و یقال: الیک نهی المثل، یعنی همتای تو نایاب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن. نهی، و بخاطر مبالغت مشدد شده است، رسانیدن خبر. (از اقرب الموارد)
به پایان رسانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، به پایان آن رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و یقال: الیک نهی المثل، یعنی همتای تو نایاب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن. نهی، و بخاطر مبالغت مشدد شده است، رسانیدن خبر. (از اقرب الموارد)