جدول جو
جدول جو

معنی تفه - جستجوی لغت در جدول جو

تفه(تَ فِهْ)
اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل تفه، مرد حقیر و خسیس و دون. (ناظم الاطباء) ، طعامی که مزه حلاوت و ترشی و تلخی نداشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بعضی نان و گوشت را ازآن شمارند. (منتهی الارب). تفاهه. بی مزه. (از دزی ج 1ص 149). طعام تفه، طعام بی مزه که نه شیرین باشد و نه تلخ و نه ترش و تند و نه شور و نه چرب و نه عفص. (ناظم الاطباء). بمعنی چیزی که هیچ مزه نداشته باشد مثل خیار و کدو. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفه چیزی را گویند که مزۀ او پیدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تفه(تَ بَحْ حُ)
اندک و حقیر و کهنه و لاغر گردیدن. (منتهی الارب). اندک و زبون شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تفه(تُ فَ / تُفْ فَ)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) ، سیاه گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). جانورکی چون بچه سگ یا موش. (ازاقرب الموارد). عناق الارض. غنجل. قراقلاغ. تمیله. قره قولاق. برید. فرانق. قره قولاخ. پروانه. پروانک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فی المثل: استغنت التفه عن الرفه. (منتهی الارب). مثلی است که درباره لئیم زنند هنگامی که سیر باشد و رفّه کاه است، یعنی چهارپا از کاه بی نیاز گردید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفه
اندک زن خوار و ذلیل
تصویری از تفه
تصویر تفه
فرهنگ لغت هوشیار
تفه
تحفه، ارمغان، در مقام انکار و عدم پذیرش چیز بی ارزش نیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحفه
تصویر تحفه
(دخترانه)
شخص یا چیز بسیار ارزشمند، هدیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
فهمیدن، دریافتن، مطلبی را کم کم درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ صُ)
دریافتن به درنگ. (تاج المصادر بیهقی). دریافتن. (زوزنی) (دهار). اندک اندک دریافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ادراک. دریافت و بازیافت. (ناظم الاطباء) : که اگر در خواندن فروماند به تفهیم معنی کسی تواند رسید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ هََ)
امراه تفهه، زن حقیر و دون و خسیس. (ناظم الاطباء) ، طعمه تفهه، طعامهای بی مزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَحْ حُ)
فراخ و گشاده گردیدن برق و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن خون و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پر گردیدن ظرف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
فراخ حال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ حال گردیدن: تفهر الرجل فی المال، اتسع فیه. (از اقرب الموارد) ، فراخ سخن گردیدن: تفهر فی الکلام، اتسع فیه کاءنّه مبدل من تبحر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکه
تصویر تفکه
لذت بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقه
تصویر تفقه
فقه آموختن، فقیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
طعنه و سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفی
تصویر تفی
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفت
تصویر تفت
با حرارت، گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
بروت پیرایی (بروت سبلت)، ناخن گیری، بانه زدایی (بانه عانه موی زهار)، چرک زدایی در روزهای هنج (حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفر
تصویر تفر
مرد چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفه
تصویر تسفه
نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفه
تصویر تحفه
هدیه، ارمغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفه
تصویر آفه
آفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهر
تصویر تفهر
فراخبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
دریافتن بدرنگ، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهم
تصویر تفهم
((تَ فَ هُّ))
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره