تفنگ بردار. (آنندراج). مأخوذ از ترکی کسی که دارای تفنگ است و تفنگ را بر دوش حمل میکند. (ناظم الاطباء). تفنگدار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفنگچی آقاسی، منصبی از مناسب امراء دولت صفویه. رئیس تفنگداران. رئیس فوج تفنگدار. و رجوع به تذکره الملوک ص 5، 9، 39، 53 شود
تفنگ بردار. (آنندراج). مأخوذ از ترکی کسی که دارای تفنگ است و تفنگ را بر دوش حمل میکند. (ناظم الاطباء). تفنگدار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفنگچی آقاسی، منصبی از مناسب امراء دولت صفویه. رئیس تفنگداران. رئیس فوج تفنگدار. و رجوع به تذکره الملوک ص 5، 9، 39، 53 شود
برقه، پسر آمیلکار و برادر آنیبال معروف. وی در 218 قبل از میلاد در اسپانیا فرمانده کل لشکر بود و در ابتدای امر مغلوب شد و بعداً بیاری ماس نیسا پادشاه نومیدیا و اسکیپیون از سرداران روم را مغلوب و پراکنده ساخت و با عدّه و عدت فراوان بکمک برادر به ایتالیا شتافت و بدانجا مغلوب و مقتول شد و سپاهیان دشمن سر وی را از تن جدا کرده به اردوگاه برادر وی افکندند. (قاموس الاعلام ترکی)
برقه، پسر آمیلکار و برادر آنیبال معروف. وی در 218 قبل از میلاد در اسپانیا فرمانده کل لشکر بود و در ابتدای امر مغلوب شد و بعداً بیاری ماس نیسا پادشاه نومیدیا و اسکیپیون از سرداران روم را مغلوب و پراکنده ساخت و با عدّه و عدت فراوان بکمک برادر به ایتالیا شتافت و بدانجا مغلوب و مقتول شد و سپاهیان دشمن سر وی را از تن جدا کرده به اردوگاه برادر وی افکندند. (قاموس الاعلام ترکی)
متصدی تلفن. کسی که در پشت دستگاه مرکزی تلفن نشیند و تلفنهای تقاضاکنندگان را به نقاط مختلف وصل کند. کسی که روابط تلفنی را در نقاط مختلف میان اشخاص برقرار کند. رجوع به تلفن شود
متصدی تلفن. کسی که در پشت دستگاه مرکزی تلفن نشیند و تلفنهای تقاضاکنندگان را به نقاط مختلف وصل کند. کسی که روابط تلفنی را در نقاط مختلف میان اشخاص برقرار کند. رجوع به تلفن شود
صاحب برهان در ذیل تبنگو آرد: و تبنگوی نیز گویند که بعد از واو یای حطی باشد بمعنی سبدی که برای نان گذاشتن بافند. -انتهی. چیزی که چون سله بافند تا نان در آن نهند. (صحاح الفرس) ، صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522) (از فرهنگ اوبهی). صندوق را نیز گویند. (صحاح الفرس). و صندوق رخوت و اسباب را هم میگویند و با بای فارسی (تپنگوی) نیز آمده است. (برهان). در فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: تبنگوی مانند خمی بود از چوب بافته که نان در او نهند و گروهی گویند صندوق است و هم در این معنی ابوالمثل گوید: دهد خواهندگان را روزبخشش درم در تنگ و گوهر در تبنگوی. در کلیله ابن المقفع از این ظرف به کیس تعبیر میکند: فوجد کیساً فیه الف دینار. و در کلیلۀ نصرالله منشی گوید: در راه بدرۀ زری یافتند نقدی سره از آن صرّه برداشتند.. - انتهی. از تردیدی که صاحب فرهنگ اسدی در معنی کلمه میکند یعنی نمیداند که آیا خمی از چوب بافته یا صندوق است ظاهر است که یقین بهیچیک نداشته و نمیتوان گفت که شاعری چون رودکی و نویسنده ای چون نصرالله مشتبه بوده اند و ترجمه بحدس و قیاس کرده اند و از این روی حدس میزنم که تبنگوی چه در شعر رودکی وچه در بیت بوالمثل همان کیسه و بدره و صره است و شاید بمعانی دیگر هم که همان خم بافته یا صندوق باشد نیز آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به تبنگو شود
صاحب برهان در ذیل تبنگو آرد: و تبنگوی نیز گویند که بعد از واو یای حطی باشد بمعنی سبدی که برای نان گذاشتن بافند. -انتهی. چیزی که چون سله بافند تا نان در آن نهند. (صحاح الفرس) ، صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522) (از فرهنگ اوبهی). صندوق را نیز گویند. (صحاح الفرس). و صندوق رخوت و اسباب را هم میگویند و با بای فارسی (تپنگوی) نیز آمده است. (برهان). در فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: تبنگوی مانند خمی بود از چوب بافته که نان در او نهند و گروهی گویند صندوق است و هم در این معنی ابوالمثل گوید: دهد خواهندگان را روزبخشش درم در تنگ و گوهر در تبنگوی. در کلیله ابن المقفع از این ظرف به کیس تعبیر میکند: فوجد کیساً فیه الف دینار. و در کلیلۀ نصرالله منشی گوید: در راه بدرۀ زری یافتند نقدی سره از آن صرّه برداشتند.. - انتهی. از تردیدی که صاحب فرهنگ اسدی در معنی کلمه میکند یعنی نمیداند که آیا خمی از چوب بافته یا صندوق است ظاهر است که یقین بهیچیک نداشته و نمیتوان گفت که شاعری چون رودکی و نویسنده ای چون نصرالله مشتبه بوده اند و ترجمه بحدس و قیاس کرده اند و از این روی حدس میزنم که تبنگوی چه در شعر رودکی وچه در بیت بوالمثل همان کیسه و بدره و صره است و شاید بمعانی دیگر هم که همان خم بافته یا صندوق باشد نیز آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به تبنگو شود