بر هیئت پهلو نقش کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). نگارین کردن جامه را به شکل اضلاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح علم ریاضی و نجوم) پهلو کردن است و معنی او آن است که مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که از او بجای آمد چون او به دو بار به دو درزدند همچون آن مکعب (3 * 3 * 3) که بیست وهفت است که ضلع او سه است که از وی آمد چون دو بار بر سه زده آمد و گاهگاه این ضلع را کعب خوانند. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 43). و رجوع به تکعیب شود
بر هیئت پهلو نقش کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). نگارین کردن جامه را به شکل اضلاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح علم ریاضی و نجوم) پهلو کردن است و معنی او آن است که مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که از او بجای آمد چون او به دو بار به دو درزدند همچون آن مکعب (3 * 3 * 3) که بیست وهفت است که ضلع او سه است که از وی آمد چون دو بار بر سه زده آمد و گاهگاه این ضلع را کعب خوانند. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 43). و رجوع به تکعیب شود
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خَبْن و قَطْع در مستفعلن جمع شود مُفْتَعِل ُ بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
شکافتن. (زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آویزان کردن سلع. (اقرب الموارد) (از المنجد). در منتهی الارب و متن اللغه شرحی در معنی تسلیح آمده است که خلاصۀ آن چنین است: در جاهلیت به هنگام خشکسالی و قحطی هیزمهایی از درخت سلع و عشر به پشت و دم گاو می بستند و آتش بر آن میزدند و گاو را به کوه برمیکردند و از این کار باریدن باران می خواستند
شکافتن. (زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آویزان کردن سَلَع. (اقرب الموارد) (از المنجد). در منتهی الارب و متن اللغه شرحی در معنی تسلیح آمده است که خلاصۀ آن چنین است: در جاهلیت به هنگام خشکسالی و قحطی هیزمهایی از درخت سلع و عُشر به پشت و دم گاو می بستند و آتش بر آن میزدند و گاو را به کوه برمیکردند و از این کار باریدن باران می خواستند
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
فروگرفتن موی سپید سر را، سر پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لفع رأسه، اذا غطاه. (اقرب الموارد) ، بسیار خوردن، باشگونه کردن توشه دان را و تسمه اش در میان آوردن و بعد از آن گاهی شکسته و وادارند و گاهی دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخود درکشیدن زن را و فروگرفتن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخود درکشیدن غلام را و فروگرفتن او را. (از اقرب الموارد)
فروگرفتن موی سپید سر را، سر پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لفع رأسه، اذا غطاه. (اقرب الموارد) ، بسیار خوردن، باشگونه کردن توشه دان را و تسمه اش در میان آوردن و بعد از آن گاهی شکسته و وادارند و گاهی دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخود درکشیدن زن را و فروگرفتن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخود درکشیدن غلام را و فروگرفتن او را. (از اقرب الموارد)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند: سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج که ز بیم غرقش خلق بود اندروا نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا. و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فَرَع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند: سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج که ز بیم غرقش خلق بود اندروا نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا. و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)