جدول جو
جدول جو

معنی تفضض - جستجوی لغت در جدول جو

تفضض
(تَءْ)
پراکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن چیزی یا قومی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفضض
تصویر مفضض
سیم اندود شده، آب نقره داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن، برتری یافتن، نکویی کردن، لطف و مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ بُ)
فرود آمدن مرغ از هوا و فرود آمدن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ ضَ)
جمع واژۀ فضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
سیم اندود. (صراح). سیم اندود کرده شده. (آنندراج). سیم اندود. نقره گین. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب نقره داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیم کوفت. (صراح). مرصع به نقره. (ازاقرب الموارد). نقره کوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لجام مفضض، لگام مرصع به نقره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
تمام گرفتن حق خود را از کسی، روائی حاجت خواستن از کسی، برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تر بودن بن موها از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). خوی کردن بن موی بقدر که روان نگردد. (از اقرب الموارد) ، پر شدن بدن از وسومت. (ناظم الاطباء). نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم، بین مضابع کفته گردد، لاغر و کم گوشت شدن اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، منبسط شدن. (ناظم الاطباء). گشاده و فراخ شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
افزون شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی. (ناظم الاطباء) ، افزونی نمودن، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) :
بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز
بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام.
فرخی.
مرکب نیکیت را به جل ّ وفاها
پیش خداوند کش به دست تفضل.
ناصرخسرو.
کرده ام از راه عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ گذر سوی من.
سعدی.
سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا
چون می کشد به زهر ندارد تفضلی.
سعدی.
- به تفضل دادن، به تبّرع دادن، نه به بیع و مکافات و قرض. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، فضل کردن و دعوی فضل کردن بر اقران. (تاج المصادر بیهقی). فضل کردن. (زوزنی). دعوی فضل نمودن بر اقران خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افزونی جستن بر اقران خود. (آنندراج). فضل و سروری جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : هو یتفضل علی قومه. (اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن برای کار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک جامۀ بی آستین پوشیدن زن در خانه از برای انجام کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن و اطراف آن را بر خلاف بر دوش انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بصیغۀ امر: تفضّل ، در اصطلاح امروز خواستن از کسی دیدار یا جلوس و مانند آن بر سبیل تجمل. (از اقرب الموارد). بفرمای. پیش شو. درآی. بسم اﷲ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به سیم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیم کوب و سیم اندود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از صراح) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوفتن و شکستن چیزی. (از اقرب الموارد). رجوع به ترضیض شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ فَضْ ضِ)
پراکنده و منتشر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفضض شود، مهر شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
ریزه و شکسته. (منتهی الارب) ، قطارۀ آب که وقت طهارت پرد، و منتشر شود، هر منتشر ومتفرق و پریشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
نکره اندود سیم اندود نقره اندود شده سیم اندود، آب نقره داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن بر کسی، برتری و فزونی، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نقره کوب کردن بسیم اندود کردن، آب نقره دادن، نقره کوبی، جمع تفضیضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
((مُ فَ ضَّ))
نقره اندود شده، سیم اندود، آب نقره داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
((تَ فَ ضُّ))
برتری یافتن، نیکی کردن، فزونی، برتری، نیکی، لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضیض
تصویر تفضیض
((تَ))
نقره کوب کردن، سیم اندود کردن، آب نقره دادن
فرهنگ فارسی معین
عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، لطف، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقره کاری
متضاد: نقره اندود، مطلا، مطلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد