گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، برای مثال از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیم روزان (نظامی۳ - ۴۳۲) تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴ - ۶۴۷)
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، برای مِثال از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیم روزان (نظامی۳ - ۴۳۲) تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴ - ۶۴۷)
گرم شدن. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گرم شدن و سوختن. (ناظم الاطباء). تبسیدن. تفتیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو خورشید تابان ز گنبد بگشت بکردار آهن بتفسید دشت. فردوسی. زبان بر گشادند بر یکدیگر که اکنون ز گرمی بتفسد جگر. فردوسی گهی ز سردی نجم زحل همی فسری گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی. ناصرخسرو. اگر کوه سوی مشرق باشد گرما، گرمتر باشد از بهر آنکه تفسیدن آفتاب بر این کوه پس از زوال قوی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گه بجوشد بر تو در جوشن گه بتفسد سر تو در مغفر. مسعودسعد. پس چون از آتش سخن بتفسید و از جادۀ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی). از گرمی آفتاب سوزان تفسید بوقت نیم روزان. نظامی. تا نتفسید از آفتاب سرش نه ز خود بود و نز جهان خبرش. نظامی. و مردمان بخارا بجنگ حصار راندند و از جانبین تنورۀ جنگ بتفسید از بیرون منجنیق ها راست کردند. (جهانگشای جوینی) ، تباه گردانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء در ذیل تفسید) ، در بیت زیر بمعنی آزرده شدن. رنجیدن و بخشم آمدن که لازمۀ گرم شدن از خجلت میباشد آمده است: ز دار و ز کشتن نترسم همی ز گردان ایران بتفسم همی که نامرد خواند مرا دشمنم ز ناخسته بر دار کرده تنم. فردوسی
گرم شدن. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گرم شدن و سوختن. (ناظم الاطباء). تبسیدن. تفتیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو خورشید تابان ز گنبد بگشت بکردار آهن بتفسید دشت. فردوسی. زبان بر گشادند بر یکدیگر که اکنون ز گرمی بتفسد جگر. فردوسی گهی ز سردی نجم زحل همی فسری گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی. ناصرخسرو. اگر کوه سوی مشرق باشد گرما، گرمتر باشد از بهر آنکه تفسیدن آفتاب بر این کوه پس از زوال قوی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گه بجوشد بر تو در جوشن گه بتفسد سر تو در مغفر. مسعودسعد. پس چون از آتش سخن بتفسید و از جادۀ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی). از گرمی آفتاب سوزان تفسید بوقت نیم روزان. نظامی. تا نتفسید از آفتاب سرش نه ز خود بود و نز جهان خبرش. نظامی. و مردمان بخارا بجنگ حصار راندند و از جانبین تنورۀ جنگ بتفسید از بیرون منجنیق ها راست کردند. (جهانگشای جوینی) ، تباه گردانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء در ذیل تفسید) ، در بیت زیر بمعنی آزرده شدن. رنجیدن و بخشم آمدن که لازمۀ گرم شدن از خجلت میباشد آمده است: ز دار و ز کشتن نترسم همی ز گردان ایران بتفسم همی که نامرد خواند مرا دشمنم ز ناخسته بر دار کرده تنم. فردوسی