جدول جو
جدول جو

معنی تفسئه - جستجوی لغت در جدول جو

تفسئه
(تَ ءَوْوُ)
درانیدن جامه را و کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درانیدن جامه را و در ’عباب’ کشیدن تا آنکه پاره و شکافته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفسره
تصویر تفسره
ادرار بیمار که طبیب از تجزیه و معاینۀ آن پی به مرض می برد، قاروره، هر چیزی که انسان را به چیز دیگر دلالت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رر)
برکندن و شکستن چشم و آبله و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، شکافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، چشم کور کردن. (تاج المصادر بیهقی). کور ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفقّؤ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
تفیئه الشی ٔ، هنگام آن چیز. (منتهی الارب). وقت آن چیز و اول آن چیز. (ناظم الاطباء) ، دخل علی تفیئه فلان، ای اثره. (منتهی الارب). درآمد در اثر فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَفْ فُءْ)
راندن و بانگ برزدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ سَ)
سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند، اندوه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تاش و تاسه شود
لغت نامه دهخدا
پیشاب بیمار که پزشک از معاینه و تجزیه آن مرض را کشف کند، هر چیزیکه شخص را بچیزی دیگر دلالت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسره
تصویر تفسره
((تَ سِ رِ))
پیشاب بیمار که پزشک از آزمایش آن پی به بیماری می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
((تَ یا تُ سِ))
لکه سیاهی که روی چهره پیدا شود، خواستن هر چیزی، ویار، اندوه و بی تابی
فرهنگ فارسی معین