جدول جو
جدول جو

معنی تفزز - جستجوی لغت در جدول جو

تفزز(تَءْ)
چیره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی نیاز شدن: تفزز الرجل، غنی، بالغین المعجمه. (از اقرب الموارد). در تاج العروس آمده است: تفزز الرجل در نسخه ها ’عنی’ آمده است و در بعضی نسخه ها ’تغنی’ است و درست ’غنی’ است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پاک شدن از چرک و هر نوع آلودگی، پاک بودن از آلایش و آلودگی، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده شدن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بیرون آمدن دو حریف برای جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبارز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَنْ نُ)
جنبیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مزمزان خوردن شراب را و یک یک مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). تمصص شراب. (اقرب الموارد) ، مز خوردن. (از اقرب الموارد) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
شده التصاق. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و متی کانت العظام اکثر تلززا کانت منفعتها ابلغ. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ زَ)
عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارجمند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف. (اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت و درشت گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَنْ نی)
ازهم بشدن جامه و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره و شکافته شدن جامه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و دهشت داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پاک بودن از آلایش و ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفرت طبع نمودن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نخوردن و ننوشیدن چیزی به اراده. (از اقرب الموارد). هو یتقزز من اکل الضب و نحوه. (اقرب الموارد) : از خوردن خرمای هر بستانی تحرز نمود و از خوردن آب هر جویی تقزز. (المضاف الی بدایع الازمان ص 19)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تفور است که گل باشد. (برهان). همان تفور است... (شرفنامۀ منیری). تفور و گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحزز
تصویر تحزز
پاره پاره شدن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزز
تصویر تهزز
جنبیدن آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پرهیزگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
ترسیدن و وحشت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخز
تصویر تفخز
بزرگ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
ارجمندی، کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزز
تصویر تهزز
((تَ هَ زُّ))
به جنبش درآوردن، جنبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
((تَ فَ زُّ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
((تَ قَ زُّ))
پرهیزگار شدن، کناره کردن از گناه، رمیده شدن طبع از چیزی
فرهنگ فارسی معین
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد