جدول جو
جدول جو

معنی تفرچاغ - جستجوی لغت در جدول جو

تفرچاغ(تَ فَ)
بمعنی ساخته و پرداخته و مستعد و مهیا باشد و به این معنی بجای غین نقطه دار قاف هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تفرچاغ
ترکی ک ساخته و پرداخته
تصویری از تفرچاغ
تصویر تفرچاغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاغ
تصویر تفاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفریغ
تصویر تفریغ
فارغ کردن، فارغ ساختن، خالی کردن ظرف
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کاسۀ سر و جمجمه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریختن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). تهی کردن. خالی کردن. فروریختن. بریختن. (یادداشت دهخدا). ریختن آب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
قحف، یعنی قدح. (صحاح الفرس، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمانه و قدح شرابخواری را گویند. وبه این معنی بجای حرف اول نون هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). قدحی باشد که از آن شراب خورند. (اوبهی). پیاله و جام شرابخواری. (ناظم الاطباء) :
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زو جدا مشو از رطل و از تفاغ.
کسائی.
و رجوع به نفاغ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراق. آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل: صدای تراغ از صحن شنیدم و از اطاق بیرون رفته دیدم کوزه از دریچه افتاده و شکسته است. این لفظ در قدیم تراک بوده و در تکلم حال مبدل به تراغ شده، چون زبان علمی ایرانیان بعد از اسلام تا چند سال قبل عربی بوده بسیاری از الفاظفارسی را با حروف عربی مینوشتند ازجمله این لفظ را هم ’طراق’ مینوشتند و تراق هم با قاف آخر، لیکن این لفظ عربی نیست باید تراغ نوشته شود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پراکنده گردیدن و پریشان شدن و جدا گردیدن. (منتهی الارب). ضد تجمع. (اقرب الموارد). رجوع به تفرق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَنْ نُ)
بریختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریختن آب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن خون. (از اقرب الموارد) ، خالی کردن خنور را از آنچه در وی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی کردن ظرف را از آنچه در وی باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فارغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فراغ گردانیدن. (آنندراج). فراغت. (ناظم الاطباء) : سیف الدوله و بعزاجق بعد از فراغ از مهم ابوالقاسم و صاحبش و تفریغ خراسان از فساد ایشان با حضرت ناصرالدین آمدند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 174).
- تفریغحساب، پرداخت حساب و فارغ شدن از آن. (ناظم الاطباء).
، شکیبایی فروفرستادن خدا بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درختی است که شباهت بدرخت انجیر دارد بلکه میتوان گفت که نوعی از انجیر که بسیار بزرگ و بلندشاخه و پرسایه میباشد. در قدیم الایام در دشت اردن بسیار بود لکن فعلاً از آن درخت در آنجا بجز معدودی در نزدیکی اریحا وجود ندارد و متقدمین در فراهم کردن ثمر آن بسیار اقدام مینمودند. سختی و سنگینی چوبش معروف است و برای بنای خانه ها در کار بوده و از سرو ارزانتر بود و بعضی از تابوت های مصریان را که از این چوب بوده در این ایام یافته اند که با وجودی که مدت 3000 سال است ساخته شده همانا بحالت اصلی و اولی خود باقی میباشد
لغت نامه دهخدا
(تَ حَنْ نُءْ)
در خاک غلطانیدن ستور. (از اقرب الموارد). رجوع به تمریغ شود، غوطه خوردن و آغشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
تفراجه. رجل ٌ تفرجاء، مرد بددل سست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرعات
تصویر تفرعات
جمع تفرع
فرهنگ لغت هوشیار
جای تفرج گردشگاه جایی که شادمانی آورد جای کشت و گذارمانند باغ و مرغزار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقات
تصویر تفرقات
جمع تفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
آسوده شدن و راحت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریغ
تصویر تفریغ
ریختن خون، فارغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغات
تصویر تفرغات
جمع تفرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرسات
تصویر تفرسات
جمع تفرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفردات
تصویر تفردات
جمع تفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرجات
تصویر تفرجات
جمع تفرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفراق
تصویر تفراق
پراکنده گردیدن و پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاغ
تصویر تفاغ
((تَ یا تِ))
قدح شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فُ))
روشنایی، فروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فِ))
ظرف بزرگ، قدح بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فَ))
فارغ شدن، دست از کار کشیدن، در فارسی به معنی آسوده شدن، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفریغ
تصویر تفریغ
((تَ))
خالی کردن ظرف از آنچه در آن است، پرداختن و فراغت از کاری
فرهنگ فارسی معین
باغ درخت توت نر که جهت خوراک کرم ابریشم ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی