- تفرغ
- بذل کوشش و جهد کردن در کاری
معنی تفرغ - جستجوی لغت در جدول جو
- تفرغ
- از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
- تفرغ ((تَ فَ رُّ))
- فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردش
فراخ زیستن، فراخی نمودن
شکسته سخنی
پراکنده شدن، پریشان شدن
شعبه شعبه شدن
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
خندیدن
یگانه شدن، بی مانند شدن
انس جستن، گشایش یافتن
پراکندگی
دوشیزگی بردن دختری بردن، پوشیده شدن، سستی کردن
ریختن خون، فارغ کردن
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فارغ کردن، فارغ ساختن، خالی کردن ظرف
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
آلیاژی است از مس و روی که برنگهای مختلف سرخ و نارنجی که از لحاظ صنعت بهتر از مس خالص و قیمت آنهم ارزانتر است و زودتر از مس ذوب میشود
((مِ رَ))
فرهنگ فارسی معین
ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد