جدول جو
جدول جو

معنی تفرش - جستجوی لغت در جدول جو

تفرش
(تَ رِ / رَ)
یکی از دهستانهای بخش طرخوران شهرستان اراک است و منطقۀ آبادان و حاصل خیزی است. این دهستان از 29 قریه تشکیل شده، 21 هزار تن سکنه دارد و طرخوران مرکز بخش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). قریۀ طاد از قراء تفرش است که بزعم عده ای مولد حکیم نظامی گنجوی میباشد. رجوع به نظامی و گنجینۀ گنجوی چ وحید دستگردی و شدالازار ص 273 و نزهه القلوب ج 3 ص 68 و مرآت البلدان ج 1 ص 467 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 191 و تاریخ مغول اقبال ص 389، 539 و جغرافیای سیاسی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
تفرش
(تَ ءَلْ لُ)
پر وازدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بال گستردن و فرود آمدن مرغ بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرش
تصویر مفرش
هر چیز گستردنی، جای پهن کردن فرش
آنچه روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ کَ)
پاییدن و ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثباب ورزیدن به مکان. (از اقرب الموارد) ، ملازم کار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَلْ لُهْ)
پایها فراخ و گشاده نهادن شتر ماده وقت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفحج ناقه برای دوشیدن شیر وی. (از اقرب الموارد). رجوع به تفحج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ / رَ)
منسوب به تفرش و معرب آن طبرسی است و طبرس معرب تفرش است. رجوع بطبرسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
مرغی که بال باز میکند و می گستراند آن را برای فرود آمدن و نشستن بر چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمرش
تصویر تمرش
سودگی سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرشی
تصویر تفرشی
منسوب به تفرش از مردم تفرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرع
تصویر تفرع
شعبه شعبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرر
تصویر تفرر
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفحش
تصویر تفحش
ناسزا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریش
تصویر تفریش
بوباندن (بوب فرش)، گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
یگانه شدن، بی مانند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
انس جستن، گشایش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
((تَ فَ رُّ))
پراکنده شدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرع
تصویر تفرع
((تَ فَ رُّ))
شاخه شاخه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
((تَ فَ رُّ))
با هوشیاری دریافتن و فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
((تَ فَ رُّ))
یگانه بودن، تنها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
((تَ فَ رُّ))
از تنگی و دشواری بیرون آمدن، گردش، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
((تَ فَ رُّ))
شوریدن دل زن باردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
((مَ رَ))
آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند، جای فرش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
گردش
فرهنگ واژه فارسی سره