- تفرج
- گردش
معنی تفرج - جستجوی لغت در جدول جو
- تفرج
- انس جستن، گشایش یافتن
- تفرج
- سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
- تفرج ((تَ فَ رُّ))
- از تنگی و دشواری بیرون آمدن، گردش، سیر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردش کننده، شادی کننده
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
بزهمندی، پتتیدن (توبه کردن) از واژگان دو پهلو، از تنگی رهیدن گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، بر آمدن از تنگی
ادب یافتن
پارسی تازی گشته تذرو تیتر تورنگ
آهسته آهسته پیش رفتن
خون آلودگی، شکفتن، خود آرایی، سرخ رخساری
اندوه وابردن، از دشواری و غم بیرون آوردن، خواوند دور کردن غم را از کسی
شکسته سخنی
پراکنده شدن، پریشان شدن
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
شعبه شعبه شدن
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
خندیدن
یگانه شدن، بی مانند شدن
پراکندگی
روشن شدن صبح
مانده پایی کوفته پایی
نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد
خود را آراستن، خودآرایی
آنکه اندوه را از دل دور کند
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه