جدول جو
جدول جو

معنی تفخیم - جستجوی لغت در جدول جو

تفخیم
بزرگ کردن، بزرگ شمردن، گرامی داشتن
تصویری از تفخیم
تصویر تفخیم
فرهنگ فارسی عمید
تفخیم
بزرگ گردانیدن
تصویری از تفخیم
تصویر تفخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تفخیم
((تَ))
بزرگ داشتن، بزرگ گردانیدن
تصویری از تفخیم
تصویر تفخیم
فرهنگ فارسی معین
تفخیم
اعظام، بزرگ داشت، گرامی داشت، بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترخیم
تصویر ترخیم
در دستور زبان انداختن حرف آخر کلمه، مثل انداختن حرف نون از آخر مصدر، مانند مثلاً «رفت» از «رفتن» و «گفت» از «گفتن» در کلمات «رفت و آمد» و «گفت وشنید»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخیم
تصویر فخیم
بزرگ، بزرگوار، بزرگ قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفهیم
تصویر تفهیم
فهماندن، حالی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سیاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). سیاه گردانیدن. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی). سیاه گرانیدن و یا به سیاهی دیگ سیاه کردن آنرا. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سخم اﷲ وجهه ، سوده (اقرب الموارد) (از المنجد) ، به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، گرم کردن آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تسخین آب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسخین شود، بو گرفتن گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بوی گرفتن و از حال برگردیدن گوشت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طُبَ / طُبْ بَ)
کلان و بزرگ کنانیدن. (ناظم الاطباء). سطبر و کلان گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تباه کردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). فاسد کردن طعام را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، تغییر کردن رایحۀ دهان. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نرم گردانیدن. (غیاث اللغات). نرم کردن آوا. نازک کردن آواز. ترقیق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بیفکندن. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). آخر اسم رابیفکندن در ندا. (از زوزنی). انداختن حرف آخر کلمه در ندا و در غیر آن بضرورت لأنه تسهیل للنطق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انداختن حرف آخر ازکلمه منادی و غیرمنادی. (غیاث اللغات). حذف آخر اسم برای تخفیف. (از تعریفات جرجانی). در لغت بمعنی بریدن دم باشد و نزد علمای نحو، حذف آخر اسم است برای تخفیف و بس، بدون هیچ علت دیگری. و این حذف جائز است در منادی و غیرمنادی آنهم برحسب ضرورت و با شرطهای معین، و آن شرطها بدین تفصیل است: منادی مضاف و شبه مضاف نباشد، مستغاث و مندوب نباشد، جمله نباشد، منادی علمی زیاده بر سه حرف باشد یا با تاء تأنیث باشد. مانند: یا حار، در یا حارث و یا مرو، در یا مروان. و تصغیر ترخیم آن است که حروف زائد از حروف اصلی کلمه را حذف و آن کلمه را بصیغۀ تصغیر تبدیل میکنند، مانند: حمید در تصغیر احمد، کذا فی الضوء و العباب و غیرهما. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به الموشح ص 97 و 98 شود، بیضه را در زیر بال ماکیان دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَفْ فُ)
گروه گروه را خواندن. (تاج المصادر بیهقی). خواندن خویشاوند را الاقرب فالاقرب. منه الحدیث: بات یفخذ عشیرته، ای یدعوهم فخذاً فخذاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد) ، درگرفتن، پراگندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نسبت کردن هر فخذ را بسوی قبیله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در ران کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
نارفتن اول شب تا تاریکی شب بشود. (تاج المصادربیهقی). سیرناکردن در تاریکی اول شب، سیاه گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با زغال سیاه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
افزودن. (زوزنی). افزودن حرفی یا بیشتر در اول یا میان یا آخر کلمه ای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).... ثم فئمت (ای زید فیها حرف او اکثر فی الصدر او القلب او الطرف) فتصرف المتکلمون بها تصرفاً... (نشوءاللغه ص 1). رجوع به ص 3 و 159 همین کتاب شود، پر گردیدن دهان شتر از گیاه تازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراخ کردن. (زوزنی). فراختر ساختن و افزودن پالان را از آنچه که بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَفْ فُ)
حکم کردن به غلبۀ کسی بر کسی در فخر. (زوزنی). افزون داشتن یکی را بر دیگری در فخر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفضیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دریاوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). فهمانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فهمانیدن و دریافت کنانیدن. تدریس و تعلیم و آموختگی. (ناظم الاطباء). و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تفهیم و تفهم، فهمانیدن و فهمیدن. (ناظم الاطباء). رساندن معنی به فهم شنونده بوسیلۀلفظ. (از تعریفات جرجانی) : و چون در عزیمت این کار پیوست، آنچه ممکن شد برای تفهیم متعلم... در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). و خوانندگان این کتاب را باید که همت بر تفهیم معانی مقصور گردانند. (کلیله و دمنه). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت. (کلیله و دمنه). و رجوع به تفهم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
نان گندمین پختن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فوموا لنا، ای اختبزوا لنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خیمه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). خیمه زدن درجایی، خوش بوی کردن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بزرگ قدر، هر چیز بزرگ. (غیاث). فخم
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَقْ قُ)
فدام بستن جای شراب را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرپوش ساختن خنور و جز آن را و سرپوش نهادن بر ابریق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دهان بند بردهان نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دهان بند بر دهان گذاشتن مجوس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخیم
تصویر تخیم
خیمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخیم
تصویر فخیم
بزرگ قدر بزرگوار گرامی ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویم
تصویر تفویم
نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهیم
تصویر تفهیم
فهماندن و دریافت کردن، تدریس، تعلیم و آموختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفحیم
تصویر تفحیم
سیاه گردانیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخیر
تصویر تفخیر
والاداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفدیم
تصویر تفدیم
دهان بند بر دهان نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخیم
تصویر ترخیم
نرم کردن، نازک کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخیمات
تصویر تفخیمات
جمع تفخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهیم
تصویر تفهیم
((تَ))
فهمانیدن، حالی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترخیم
تصویر ترخیم
((تَ))
دنباله چیزی را بریدن، نرم کردن آواز، انداختن «ن» از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فخیم
تصویر فخیم
((فَ))
بزرگوار، گرامی
فرهنگ فارسی معین
دم بریدن، دنباله چیزی را قطع کردن، مرخم کردن، حذف، حذف آخرواژه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد