- تفجر
- روشن شدن صبح
معنی تفجر - جستجوی لغت در جدول جو
- تفجر ((تَ فَ جُّ))
- روان شدن، دمیدن صبح، جوانمردی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واپسگرایی
بازرگان، سوداگر
اندیشگری، اندیشه، پنداشت
گردش
فاجرتر
سفت شدن و سخت گردیدن، جمود
نالیدن و بیقراری کردن
خندیدن
انس جستن، گشایش یافتن
بزرگی نمودن
آب روان کردن
دردمندی، اندوه زدگی، درد یافتن، دردمند شدن از سختی و بلا و اندوه، دردمندی، جمع تفجعات
بزرگ نمایی
اندیشه کردن، تامل، نظر کردن
شکافته شدن
بیان و واضح و آشکار شدن
فراخبالی
دور گشتگی فرا پروازی
بازرگان، سوداگر
بزرگی نمودن، بزرگ منشی کردنبرای مثال که مؤمن دور باشد از تکبر / نبینی ذره ای در وی تفخر (شاه نعمت الله ولی - ۷۵۶)
جاری ساختن آب، روان کردن آب
اندیشیدن، به فکر و اندیشه فرو رفتن
دردمند شدن، دردمندی از سختی و بلا و اندوه
اظهار آزردگی و بی قراری کردن از اندوهی یا امری
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر