جدول جو
جدول جو

معنی تفجر - جستجوی لغت در جدول جو

تفجر
روشن شدن صبح
تصویری از تفجر
تصویر تفجر
فرهنگ لغت هوشیار
تفجر
((تَ فَ جُّ))
روان شدن، دمیدن صبح، جوانمردی کردن
تصویری از تفجر
تصویر تفجر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحجر
تصویر تحجر
واپسگرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفکر
تصویر تفکر
اندیشگری، اندیشه، پنداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
گردش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افجر
تصویر افجر
فاجرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجر
تصویر تحجر
سفت شدن و سخت گردیدن، جمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضجر
تصویر تضجر
نالیدن و بیقراری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرر
تصویر تفرر
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
انس جستن، گشایش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخر
تصویر تفخر
بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجیر
تصویر تفجیر
آب روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دردمندی، اندوه زدگی، درد یافتن، دردمند شدن از سختی و بلا و اندوه، دردمندی، جمع تفجعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجس
تصویر تفجس
بزرگ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکر
تصویر تفکر
اندیشه کردن، تامل، نظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطر
تصویر تفطر
شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسر
تصویر تفسر
بیان و واضح و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهر
تصویر تفهر
فراخبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجر
تصویر تهجر
دور گشتگی فرا پروازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخر
تصویر تفخر
بزرگی نمودن، بزرگ منشی کردنبرای مثال که مؤمن دور باشد از تکبر / نبینی ذره ای در وی تفخر (شاه نعمت الله ولی - ۷۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفجیر
تصویر تفجیر
جاری ساختن آب، روان کردن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفکر
تصویر تفکر
اندیشیدن، به فکر و اندیشه فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفجع
تصویر تفجع
دردمند شدن، دردمندی از سختی و بلا و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضجر
تصویر تضجر
اظهار آزردگی و بی قراری کردن از اندوهی یا امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
((جِ))
بازرگان. سوداگر، جمع تجار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحجر
تصویر تحجر
((تَ حَ جُّ))
سنگ شدن، مانند سنگ سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضجر
تصویر تضجر
((تَ ضَ جُّ))
اظهار آزردگی کردن از اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفکر
تصویر تفکر
((تَ فَ کُّ))
اندیشه کردن، اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
((تَ فَ رُّ))
از تنگی و دشواری بیرون آمدن، گردش، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفخر
تصویر تفخر
((تَ فَ خُّ))
بزرگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفجیر
تصویر تفجیر
((تَ))
روان کردن، گشوده کردن، آب بدوانیدن، جمع تفجیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفجع
تصویر تفجع
((تَ فَ جّ))
دردمند شدن
فرهنگ فارسی معین