جدول جو
جدول جو

معنی تفتیله - جستجوی لغت در جدول جو

تفتیله
(تَ لِ)
دهی است در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که 115تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفشیره
تصویر تفشیره
تفشیله، خوراکی که از گوشت، تخم مرغ، عسل، مغز گردو و بعضی چیزهای دیگر تهیه می کردند، تفشله، طفشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن، گداختن، گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، تفسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتوله
تصویر تاتوله
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، داتوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفشیله
تصویر تفشیله
خوراکی که از گوشت، تخم مرغ، عسل، مغز گردو و بعضی چیزهای دیگر تهیه می کردند، تفشله، تفشیره، طفشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیله
تصویر تفسیله
نوعی پارچۀ ابریشمی که از آن قبا و لباده یا لباس دیگر بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیله
تصویر فتیله
پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فتیل، پلیته، پتیله، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
گداخته، گرم شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ / لِ)
گوشت و گندنا و گوز مغز و خایه درهم هریک اندر کنند و بپزند و تفشیله خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 244). گوشت و گندنا و گشنیز و مغز گوز و انگبین به دیگ اندرکنند و بپزند و تفشیله گویند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تفشله. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). قلیه ای که باگوشت و تخم مرغ و زردک و عسل باشد و بعضی گندم و مویز و کردکان و گشنیز هم داخل کرده اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (آنندراج) :
غمزی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه، پخته تفشیله.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 444).
، در کتب طبی، آشی که از سرکه و عدس پزند برای دفع خمار. طفشیل معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
سالکان مسالک تحقیق
فارغند از شراب و تفشیله.
فخری (از فرهنگ رشیدی).
، عدس سبز پخته را نیز گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تفشله شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نیک بتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
جنسی از پارچۀ ابریشمی باشد که از آن قبا و چیزهای دیگر دوزند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
آنچه از آفتاب و آتش گرم شده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
ظاهراً نوعی صوف آهاردار است:
صوف سته عشری قبرسی و تفصیلۀ
کستمانی حلبی حبر و غزی ّ بسیار.
(نظام قاری ص 15).
آش بر صوف تفصیله مریزید که آن خود آش خود دارد. (نظام قاری ص 167)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
ریسم میان دو انگشتان تافته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ / لِ)
معرب پلیته. پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف) :
این چراغ شمس کو روشن بود
نز فتیلۀ پنبه و روغن بود.
مولوی.
- فتیلۀ جراحت، آنچه از پنبۀ سست بافته یا پنبه یا جامه های تنگ که بر دهانه و درون ریش وخستگی (زخم) نهند تا ظاهر ریش و خستگی ملتئم نشود وریم به درون نماند. (یادداشت بخط مؤلف).
- فتیلۀ شمع (یادداشت بخط مؤلف) ، ریسمانی که در میان شمع نهند و بدان شعله افروزند.
ترکیب های دیگر:
- فتیله تاب. فتیله سوز. فتیله شدن. فتیله عنبر. فتیله کردن. فتیله مو.
، به فارسی شافه نامند، جهت تلیین طبع و جذب مواد از اعالی بدن مستعمل است و در جمعی که قوه مسهل نداشته باشند بدل حقنه، و اقسام آن در دستورات مذکور است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیلی
تصویر تفصیلی
مشروح، مفصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیشی
تصویر تفتیشی
منسوب به تفتیشامور تفتیشی، مباشر مفتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیده
تصویر خفتیده
خفته خوابیده خسپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
بغایت گرم شده تفتیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتوله
تصویر تاتوله
ریسمانی که بر پای اسب و استر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیله
تصویر فتیله
پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیله
تصویر پاتیله
دیگ دهن فراخ حلواپزان، دیگ (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
گرم شده داغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیل
تصویر تفتیل
آشوباندن آشوبش غاکاندن چلپیدن (چلپ فتنه) (غاک فتنه)، دو به همزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیله
تصویر تفسیله
قسمی پارچه ابریشمی که از آن قبا و ازار و غیره دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشیله
تصویر تفشیله
قلیه ای که با گوشت و تخم مرغ و زردک و عسل تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیله
تصویر تفصیله
پاره ای از پارچه، برشی از جامه قطعه ای پارچه، برشی از جامه
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ لِ))
پنبه یا پارچه تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر ماده سوختنی دیگر استفاده می کنند، ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصله دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
((تَ دِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیله
تصویر تفسیله
((تَ لِ))
نوعی پارچه ابریشمی که از آن جامه و غیره دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفصیله
تصویر تفصیله
((تَ لِ یا لَ))
قطعه ای پارچه، برشی از جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفصیلی
تصویر تفصیلی
((تَ))
مفصل، مشروح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
((تَ دِ))
گرم شده، گداخته
فرهنگ فارسی معین