دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در هشت هزارگزی خاور لنگرود و دوهزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر واقع است. جلگه ای معتدل، مرطوب ودارای 1296 تن سکنه است. آب آنجا از شلمان رود و استخر تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، نی شکر، کنف، صیفی، ابریشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در هشت هزارگزی خاور لنگرود و دوهزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر واقع است. جلگه ای معتدل، مرطوب ودارای 1296 تن سکنه است. آب آنجا از شلمان رود و استخر تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، نی شکر، کنف، صیفی، ابریشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گرم شده. (فرهنگ جهانگیری). بغایت گرم شده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفته. تافته. افروخته: به بادافره آنگه شتابیدمی که تفسیده آهن بتابیدمی. فردوسی. تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن. فرخی. ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب. اسدی. ای کردگار دوزخ تفسیدۀ ترا از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ. سوزنی. همواره بود از نفس سرد حسودش از دوزخ تفسیده تف نار شکسته. سوزنی. از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا دوزخ تفسیده سود روز قیامت. سوزنی. داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس نسخۀ اول از آن شانۀ ایام گرفت. انوری. همچوگرمابه که تفسیده بود تنگ آیی جانت بخسیده شود. مولوی. دل نگیرد یک نفس در سینۀ گرمم قرار تابۀ تفسیده از خود دور دارد دانه را. صائب. تفسیده بود ریگ بیابان دلم ترسم قدم ناله شود آبله دار. مولاناملک قمی (از فرهنگ جهانگیری). - تفسیده لبان، لبهای ترکیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود
گرم شده. (فرهنگ جهانگیری). بغایت گرم شده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفته. تافته. افروخته: به بادافره آنگه شتابیدمی که تفسیده آهن بتابیدمی. فردوسی. تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن. فرخی. ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب. اسدی. ای کردگار دوزخ تفسیدۀ ترا از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ. سوزنی. همواره بود از نفس سرد حسودش از دوزخ تفسیده تف نار شکسته. سوزنی. از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا دوزخ تفسیده سود روز قیامت. سوزنی. داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس نسخۀ اول از آن شانۀ ایام گرفت. انوری. همچوگرمابه که تفسیده بود تنگ آیی جانت بخسیده شود. مولوی. دل نگیرد یک نفس در سینۀ گرمم قرار تابۀ تفسیده از خود دور دارد دانه را. صائب. تفسیده بود ریگ بیابان دلم ترسم قدم ناله شود آبله دار. مولاناملک قمی (از فرهنگ جهانگیری). - تفسیده لبان، لبهای ترکیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود
گرم شدن از آفتاب و آتش. (ناظم الاطباء). پورداود در ذیل کلمه تپ آرد:... در فارسی ناخوشی تب و... تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین بنیاد است. (فرهنگ ایران باستان ص 90). رجوع به تابه و تابش و تاب و تب و تفت و تفته و تفسیدن و تافته شود
گرم شدن از آفتاب و آتش. (ناظم الاطباء). پورداود در ذیل کلمه تپ آرد:... در فارسی ناخوشی تب و... تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین بنیاد است. (فرهنگ ایران باستان ص 90). رجوع به تابه و تابش و تاب و تب و تفت و تفته و تفسیدن و تافته شود