جدول جو
جدول جو

معنی تفتیده - جستجوی لغت در جدول جو

تفتیده
گداخته، گرم شده
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
فرهنگ فارسی عمید
تفتیده
(تَ دَ / دِ)
آنچه از آفتاب و آتش گرم شده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تفتیده
گرم شده داغ شده
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
فرهنگ لغت هوشیار
تفتیده
((تَ دِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفته
تصویری از تفتیده
تصویر تفتیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفیده
تصویر تفیده
گرم شده، داغ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن، گداختن، گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، تفسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
گرم شده، گداخته
فرهنگ فارسی عمید
(فَج ج)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در هشت هزارگزی خاور لنگرود و دوهزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر واقع است. جلگه ای معتدل، مرطوب ودارای 1296 تن سکنه است. آب آنجا از شلمان رود و استخر تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، نی شکر، کنف، صیفی، ابریشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
افتاده. رجوع به افتاده و افتیدن شود: و اگر این آماس در پستان یا خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گرم شده. تابیده. دعصاء، زمین نرم تفیده به آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گرم شده. (فرهنگ جهانگیری). بغایت گرم شده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفته. تافته. افروخته:
به بادافره آنگه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی.
فردوسی.
تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده به تفسیده بابزن.
فرخی.
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب.
اسدی.
ای کردگار دوزخ تفسیدۀ ترا
از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ.
سوزنی.
همواره بود از نفس سرد حسودش
از دوزخ تفسیده تف نار شکسته.
سوزنی.
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود روز قیامت.
سوزنی.
داغ فرمانش چو تفسیده شد ازآتش یأس
نسخۀ اول از آن شانۀ ایام گرفت.
انوری.
همچوگرمابه که تفسیده بود
تنگ آیی جانت بخسیده شود.
مولوی.
دل نگیرد یک نفس در سینۀ گرمم قرار
تابۀ تفسیده از خود دور دارد دانه را.
صائب.
تفسیده بود ریگ بیابان دلم
ترسم قدم ناله شود آبله دار.
مولاناملک قمی (از فرهنگ جهانگیری).
- تفسیده لبان، لبهای ترکیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تب و تاب وتف و تفت و تفته و تفسه و تفسیدن و ترکیبهای دیگر تفسییده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
گرم شدن از آفتاب و آتش. (ناظم الاطباء). پورداود در ذیل کلمه تپ آرد:... در فارسی ناخوشی تب و... تافته و تفسیدن و تفتیدن و جز اینها از همین بنیاد است. (فرهنگ ایران باستان ص 90). رجوع به تابه و تابش و تاب و تب و تفت و تفته و تفسیدن و تافته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
دهی است در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که 115تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خفته. خوابیده. بخواب شده
لغت نامه دهخدا
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
خوابیدن، بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفسیده
تصویر خفسیده
خفته خوابیده بخواب رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
تراک خورده شکافته شده، منفجرشده
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن خمیدن خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیده
تصویر چفسیده
ملصق دوسیده چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیده
تصویر ترسیده
وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیشی
تصویر تفتیشی
منسوب به تفتیشامور تفتیشی، مباشر مفتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیده
تصویر فتیده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
بغایت گرم شده تفتیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیده
تصویر خفتیده
خفته خوابیده خسپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیله
تصویر تفصیله
پاره ای از پارچه، برشی از جامه قطعه ای پارچه، برشی از جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیده
تصویر فتیده
((فُ دِ))
افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
((تَ دِ))
گرم شده، گداخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره