جدول جو
جدول جو

معنی تفاهه - جستجوی لغت در جدول جو

تفاهه
(تَ هََ)
در خوردنی ها آن طعام که نه شیرین و نه ترش و نه تلخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواهه
تصویر تواهه
تباهچه، خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، کباب، تباهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباهه
تصویر تباهه
تباهچه، خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، کباب، تواهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
سخن یا مطلب و مقصود یکدیگر را فهمیدن، یکدیگر را درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن مثلاً تفالۀ چغندر، تفالۀ سیب
فرهنگ فارسی عمید
(تُفْ فا حَ)
یکی سیب. (از منتهی الارب). واحد تفاح. (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود، سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ هََ)
روزمرۀ خادم کلیسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وفاهه به کسر واو، وظیفۀ وافه (خادم کلیسا) . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَدْ دُ)
نادان و تنگ خرد شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سفاهت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذی)
همدیگر را لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمازح قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.
جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند.
- تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
باهم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکالم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
یکدیگررا فهمیدن و معرفت حاصل کردن. (از اقرب الموارد).
- سوء تفاهم، اشتباه و عدم درک مقاصد حقیقی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَفْ فُ)
بگردیدن خوردنی. (تاج المصادر بیهقی). بدبوی و بدمزه گردیدن طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغییر طعم و بوی یافتن طعام. (از اقرب الموارد) ، فاسدو تباه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ / هَِ)
قلیۀ بادنجان، کوکو، خاگینه، گوشت پختۀ نازک، کباب. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فرهنگها نیافتم، همان تباهه است باید تصحیف شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تباهه و تباهچه و تواهچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ هََ)
امراه تفهه، زن حقیر و دون و خسیس. (ناظم الاطباء) ، طعمه تفهه، طعامهای بی مزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ / هَِ)
کباب. طباهجه. طباهه. (دهار). گوشت پختۀ نرم و نازک. (برهان). گوشت نرم و نازک که شرحه شرحه کرده بریان کنند و آن را کباب گویند. طباهه و طباهجه معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی). کباب. (برهان). تباهچه. تواهه.تواهچه. تبه. تبهره. (از فرهنگ رشیدی) :
مراگفت بر سیخ حمدان همی زن
ز کون زنم روزکی دو تباهه.
انوری.
، گوشت قیمه کرده. (ناظم الاطباء)، قلیۀ بادنجان و بادنجان پخته. (برهان). بورانی بادنجان. کشک بادنجان. (ناظم الاطباء) : سلطان فرمود تا او را حبس کردند و در آن حبس او را در تباهه زهر دادند. (تاریخ بیهقی ص 182). دفع مضرتش (شراب سپید و تنک) با سپیدباها و توابل وتباهۀ خشک کنند تا زیان ندارد و منفعت کند. (نوروزنامه از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تخم مرغ بریان کردۀ با گوشت و سرکه و فلفل و لوبیا. (ناظم الاطباء)، خاگینه. (برهان). رجوع به تباهچه و طباهجه و طباهج و دیگر گونه های این لغت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفاهه
تصویر سفاهه
بیخردی نابخردی، فرومایگی، سبکسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهه
تصویر تباهه
کباب، گوشت پخته و نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
نوعی غذا که از گوشت و بادنجان سازند قلیه بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
بقیه میوه و امثال آن که آب آنرا فشرده باشند تفاله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
یکدیگر را فهمیدن و معرفت حاصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهه
تصویر رفاهه
تن آسانی آسودگی بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
((تَ هُ))
یکدیگر را فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
((تَ هِ))
نوعی از خوراک که با گوشت و بادنجان درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
((تُ لِ))
باقی مانده میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
هم اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد