جدول جو
جدول جو

معنی تفاقر - جستجوی لغت در جدول جو

تفاقر
(تَءْ)
بهانۀ فقر و درویشی آوردن، یکدیگر تفاخر کردن در فقر خویش، زبون و پست نمودن خویشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
بر یکدیگر فخر کردن، به یکدیگر نازیدن، به خود نازیدن، به چیزی یا کسی فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خوار نمودن نفس خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصاغر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
سر یکدیگر بزیر کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بموی سر گرفتن یکدیگر را و بزیر کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
سپید گردیدن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذُ)
بزرگ گردیدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ و سخت قوی شدن کار. (از اقرب الموارد) : چون این خبر به ناصرالدین رسید به سیف الدوله نوشت تا روی به نیشابور نهد و برادر خویش بغراجق را بمدد او فرستاد تا کار ایشان دریابند و پیش از تفاقم شر و اشتعال نایرۀ ایشان بکفایت مهم ایشان قیام کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 174)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
با هم پی زدن ستور را جهت آزمایش پی زنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمبارات کشتن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعاقرا، ای عقرا ابلهما لیری ایها اعقر لها. و منه الحدیث: تأکلوا من تعاقر الاعراب فانی لاآمن من ان یکون مما اهل به لغیراﷲ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
با یکدیگر فخر کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). همدیگر نازیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مباهات و فخر کردن بعض قوم بر بعضی دیگر و یا نازیدن همه آنان به مفاخر خویش: تفاخرت انا و صاحبی الی فلان فافخرنی علیه. (از اقرب الموارد). با هم نازیدن به صله ای ازو. با لفظ بودن و کردن مستعمل. (آنندراج). فخر و فخریه و لادش و نازش و لاف. (ناظم الاطباء) : اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال. (قرآن 57 / 20).
همه تفاخر آنان به جود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه است و جناغ.
منجیک.
وآن نامه کان بنام ملک ارسلان بود
دست شرف از آن به تفاخر نشان کند.
مسعودسعد.
گر تفاخر بود ز خدمت تو
آن تفاخر علی الخصوص مراست.
امیرمعزی (از آنندراج).
قاف تا قافم تفاخر میرسد
کز حجاب قاف عنقا دیده ام.
خاقانی.
چرخ را خود همین تفاخر بس
کآخور خاص ابلقش دانند.
خاقانی.
این تفاخر نقطۀ دل راست وین دم زان اوست.
ورنه من خود را در این میدان ز مردان نشمرم.
خاقانی.
از تفاخر همچو گردون فارغیم
وز تغیر همچو دریا ایمنیم.
عطار.
چه عجب بود ز عطار اگر آیدش تفاخر
به جواهری که از دل به سر زبان فرستی.
عطار.
بر خلق جهان تفاخر امروز
خاقانی را مسلم آمد.
امام مجدالدین خلیل
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دی)
یکدیگر را گم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفارق
تصویر تفارق
جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
با یکدیگر فخر کردن، به همدیگر نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفارق
تصویر تفارق
((تَ رُ))
از هم جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
((تَ خُ))
به یکدیگر فخر کردن، به خود نازیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
فخرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
Conceit, Conceitedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
vanité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
пихатість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
kiburi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
тщеславие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
Eitelkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
فخر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
অহংকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
자만
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
zarozumiałość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
自負
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
גאווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
घमंड
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
kesombongan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
ijdelheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
vanidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
vanità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
vaidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
自负
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تفاخر
تصویر تفاخر
หยิ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی