جدول جو
جدول جو

معنی تفاطم - جستجوی لغت در جدول جو

تفاطم
(تَ ءَدْ دُ)
شیفته به شیر گردیدن شتربچگان قوم بعد بازکردن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
آشفتگی، خروشیدن و به یکدیگر خوردن امواج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
سخن یا مطلب و مقصود یکدیگر را فهمیدن، یکدیگر را درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَمْ مُ)
با یکدیگر (بیکدیگر) تپانچه زدن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باهم طپانچه زدن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)،
{{اسم}} برهم خوردگی. (ناظم الاطباء). آشوب. شوریدگی. شورش (در دریا) . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تلاطم امواج، برهم خوردن موجها. (ناظم الاطباء). بر یکدیگر زدن موجهای دریا. (غیاث اللغات). باهم زدن موج دریا. (آنندراج). خوردن موجی بر موجی. با یکدیگر خوردن موجهای دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد و گفت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
یکدیگررا فهمیدن و معرفت حاصل کردن. (از اقرب الموارد).
- سوء تفاهم، اشتباه و عدم درک مقاصد حقیقی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذُ)
بزرگ گردیدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ و سخت قوی شدن کار. (از اقرب الموارد) : چون این خبر به ناصرالدین رسید به سیف الدوله نوشت تا روی به نیشابور نهد و برادر خویش بغراجق را بمدد او فرستاد تا کار ایشان دریابند و پیش از تفاقم شر و اشتعال نایرۀ ایشان بکفایت مهم ایشان قیام کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 174)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
شتربچۀ از شیر بازشده، ناقه فاطم، ناقه ای که سر یک سال بچه را از وی باز کنند، ناقه ای که بچه اش به وقت فطام رسیده باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
یکدیگر را فهمیدن و معرفت حاصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به هم خوردگی، بهم خوردن بهم برآمدن بیکدیگر خوردن (موجها) : تلاطم امواج، بهم تپانچه زدن لطمه زدن بیکدیگر سیلی زدن، بهم خوردگی، سیلی زنی، جمع تلاطمات. بیکدیگر زدن موجهای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگینی، تار فامی شب، برهم خوردن خیزابه ها توفندگی، در دل نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاطم
تصویر فاطم
از شیر باز شده از شیر باز شده (شتر بچه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
((تَ طُ))
به هم خوردن، به یکدیگر لطمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
((تَ هُ))
یکدیگر را فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاهم
تصویر تفاهم
هم اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد