جدول جو
جدول جو

معنی تفاتح - جستجوی لغت در جدول جو

تفاتح
(تَءْ)
سخن پوشیده بهم گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخافت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفاتح
همسخنی در پوشیدگی
تصویری از تفاتح
تصویر تفاتح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاتح
تصویر فاتح
(پسرانه)
پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
به تکلف فصاحت نشان دادن، تشبه به فصحا، تیززبانی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
گشاینده کشورها در جنگ، همراه با پیروز
فاتح شدن: پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
مفتّح ها، کلیدها، گشاینده ها، بازکننده ها، جمع واژۀ مفتّح
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تِ)
در پنهانی گفتگوکننده. (ناظم الاطباء). با هم سخن پوشیده گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاتح شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به فتوی نزدیک مفتی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف فتوت کردن و تشبه به جوانان نمودن تقول: ابرد من شیخ یتفتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
ج، تفتاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. (آنندراج) ، نوعی از شعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دی)
پشت بسوی یکدیگر کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). پشت بر پشت یکدیگر قرار دادن گروه، کما تقول: تقابلوا و تظاهروا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی). تفصح. (منتهی الارب). به تکلف فصاحت نمودن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی، زبان آور شدن مرد عربی. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تفصح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَخْ خُ)
در مجلس فراخ وانشستن. (زوزنی). فراخ نشستن در مجلس، یقال: تفاسحوا فی المجلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفسح. (اقرب الموارد). و رجوع به تفسح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
ون ونیتک وانیتار پیروز پیر وچگر پاتیاوند کشور گشا گشاینده گشاینده و گیرنده شهرها پیروز ظفریاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
جمع مفتح، کلید ها جمع مفتح کلیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فصاحت نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
((تَ صُ))
تظاهر به فصیح بودن، چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
((تُ فّ))
سیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
((تِ))
گشاینده، تصرف کننده، پیروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
پیروزمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
Victor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
vainqueur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
vencedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
overwinnaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
vincitore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
vencedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
переможець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
zwycięzca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
Sieger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
победитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
विजेता
دیکشنری فارسی به هندی