جدول جو
جدول جو

معنی تغلیب - جستجوی لغت در جدول جو

تغلیب
چیره گردانیدن، چیره ساختن، غلبه دادن
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
فرهنگ فارسی عمید
تغلیب
(بَ عَ)
چیره گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن. یقال: عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانیدن است و این متعلق به تبن است نه ماء. در فارسی محسن تأثیر هم گفته:
تا بگیرد منصب دیدار جانان دیده ام
آب جارو میکشد از اشک و مژگان دیده ام.
کشیدن به جارو متعلق است نه به آب. (مطلع السعدین بنقل آنندراج).
و مانند یالیت بینی و بینک بعد المشرقین، یعنی مشرق و مغرب. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ترجیح یکی از دو معلوم بر دیگری و اطلاق آن بر هر دو. و قید اطلاق آن بر هر دو بسبب احتراز از مشاکلت است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تغلیب
غلبه دادن
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تغلیب
((تَ))
چیره کردن
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغلیط
تصویر تغلیط
به غلط انداختن، به غلط نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغلیظ
تصویر تغلیظ
غلیظ کردن، ستبر کردن، چیزی را بر کسی سخت و درشت کردن، سخن درشت گفتن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلیب
تصویر تقلیب
برگردانیدن، وارون کردن، دگرگون کردن، وارون کردن کلمه و بدل کردن حرفی به حرف دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
به آخر شب کاری کردن. (زوزنی) ، در تاریکی آخر شب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در تاریکی آخر شب بر آب وارد گردیدن، یقال: غلسنا الماء، ای وردنا بغلس، در تاریکی شب نماز گزاردن: و غلسنا الصلوه اذا فعلنا الصلوه بغلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: کنا نغلس من جمع الی منی، ای نسیر الیها ذلک الوقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ رَ)
کسی را به غلط منسوب کردن. (زوزنی) (صراح). به غلط منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را و به غلط منسوب کردن. (آنندراج). غلط کسی را گفتن یا به غلط منسوب کردن او را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درشت کردن. (زوزنی). ستبر کردن. (دهار). درشت کردن بر کسی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). ستبر کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، تأکید و تقویت و تشدید و تأکید سوگند: غلظ علیه فی الیمین، شدد و اکد و منه قولهم اخذ منه میثاقاً غلیظاً. (از اقرب الموارد). و رجوع به غلیظ و سوگندان غلیظ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نو نَ)
در غلاف کردن شیشه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در غلاف کردن قاروره و کتاب و جز آنها را. (از اقرب الموارد) ، غالیه برکردن. (تاج المصادر بیهقی). غالیه مالیدن بر ریش خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
در ببستن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). بستن درها را، غلقت الابواب تغلیقاً شدد للکثره و ربما قالوا غلقت الابواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در بستن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بغالیه بیالودن. (زوزنی). نیک غالیه بکار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). غالیه مالیدن بر موی کسی: غلله بالغالیه تغلیلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). غالیه بر ریش مالیدن. (از اقرب الموارد) ، منسوب بخیانت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غلاله. (نوعی زیرپوش) در زیر لباس پوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جوشانیدن دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از دور سلام گفتن و اشاره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
غایب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نهان گردانیدن و ناپدید کردن، یقال: غیبه غیابه ، ای دفن فی قبره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ سَ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن و نشان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشان و اثر گذاشتن در چیزی یا مخدوش ساختن آن. (از اقرب الموارد) ، قبضۀ شمشیر و مانند آن را به پی گردن شتر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، بانگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، زجر کردن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، باز داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پستان ناقه به پشم و گل اندودن تا بچه شیر نخورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ترک دادن مبالغه را در امری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبالغه نکردن در حاجت. (از اقرب الموارد) ، گرفتن گرگ گلوی گوسپند را، دور کردن از قوم امری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فاسد شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تالیب
تصویر تالیب
بر غلانیدن، تباه انگیزی، گرد گردن سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کردن مال و باز داشتن آنرا از دیگری و بمعنای پر کردن و لبریز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیب
تصویر تطلیب
به مولش خواستن (مولش مهلت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیب
تصویر تصلیب
بردار کردن، کشیدن بدار
فرهنگ لغت هوشیار
باز گونه کردن، دگراندن دگر کردن زیر و رو کردنباژگون کردن، دیگرگون کردناز حالی بحالی در آوردن، بدل کردن حرف بحرف دیگر، بازگوئی، دیگرگونی، جمع تقلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیب
تصویر تعلیب
علف دادن به ستور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیل
تصویر تغلیل
منسوب به خیانت کردن کسیرا، در زیر لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیق
تصویر تغلیق
در بستن بستن فراز کردن بستن فراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیظ
تصویر تغلیظ
درشت کردن، ستبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دشگیراندن، دشگیر خواندن واهر دانستن (واهر غلط)، غلط کار خواندن بغلط نسبت دادن، بغلط انداختن، غلط کاری، جمع تغلیطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغریب
تصویر تغریب
به خور بر رفتن، خور برش خور بر زدگی (غربزدگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغایب
تصویر تغایب
غایب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلیب
تصویر تهلیب
موی بر کندن، نکوهیدن، دشنام گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیط
تصویر تغلیط
((تَ))
به غلط نسبت دادن، به غلط انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغلیظ
تصویر تغلیظ
((تَ))
غلیظ کردن، سخن درشت گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغلیق
تصویر تغلیق
((تَ))
بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلیب
تصویر تقلیب
((تَ))
دگرگون کردن، وارونه کردن
فرهنگ فارسی معین