جدول جو
جدول جو

معنی تغضف - جستجوی لغت در جدول جو

تغضف
(بَ)
پوشیدن شب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تغضف علینا اللیل، مال و البسنا. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن دنیا و افزون گردیدن خیرش: تغضف علینا الدنیا، آژنگ روی گردیدن. و خمیدن و دوتا و کژ شدن، شکستن وفرودریدن چاه، حلقه بستن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تغضف
خمیدن، شکستن
تصویری از تغضف
تصویر تغضف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغضن
تصویر تغضن
چین و چروک پیدا کردن پوست بدن یا جامه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
غضف چوب، شکستن آن را. (منتهی الارب) : غضف العود غضفاً، کسره او لم ینعم کسره، غضف وساده، درپیچیدن آن. غضف الوساده، ثناها. (قطر المحیط) ، غضف سگ گوش را، فروهشتن و سست انداختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غضف الکلب اذنه، ارخاها و کسرها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). سست کردن سگ گوش و نیک با شکستن گوش. (تاج المصادر بیهقی) ، غضف اتان، به رفتار آمدن او. (منتهی الارب) : غضفت الاتان، اخذت الجری اخذاً. (قطر المحیط). غضف اسب و جز آن،به رفتار آمدن بی حساب. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن ماده خر. (منتهی الارب). قال الاصمعی: غضف بها (الاتان) و خضف بها، اذا ضرط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ربودن عشق خرد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدلیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغضف و غضفاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به اغضف و غضفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
شب تار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست وفروهشته از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
همه را فراگرفتن، یقال: تغرفنی، اخذ کل شی ٔ معی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ لَ)
خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به خشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بازگردیدن ازچیزی، یقال: تغضر عنه اذا انصرف و عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ ثَ)
آژنگ روی شدن و ترنجیده پوست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنج و تثنی: تغضنت الدرع علی لابسها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ طَ رَ)
غالیه بکارداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غالیه کردن موی و ریش را. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تغلی شود. (ناظم الاطباء) ، غلاف یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بچپ و راست ناویدن شاخ درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن اسب به جانبی از چپ و راست در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازایستادن از کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَضْ ضِ)
خمنده و دو تا و کژ شونده. (آنندراج). خمیده شده و دوتا شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغضب
تصویر تغضب
مجبور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلف
تصویر تغلف
نیام یابی (نیام غلاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضف
تصویر غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغضن
تصویر تغضن
((تَ غَ ضُّ))
چین و چروک افتادن پوست بدن یا جامه
فرهنگ فارسی معین