جدول جو
جدول جو

معنی تغشمر - جستجوی لغت در جدول جو

تغشمر
(بَ دَ لَ)
به قهر گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشمر
تصویر تشمر
به سرعت رفتن، گذشتن، با ناز و تکبر خرامیدن و رفتن، آمادۀ کاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَ مِ)
خشمناک. یقال رأیته متغشمراً، ای غضبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجل متغشمر،مرد خشمناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشمر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بانگ و فریاد کردن در مجلس و فی حدیث علی (ع) : قاموا و لهم تغذمر و بربره. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و تغذمر الغضب و سوءاللفظ و التخلیط فی الکلام و کذا البربره. (اللسان از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَحْ حُ)
خویشتن را کشمیری جا نمودن. (آنندراج) (بهار عجم) :
ای سفله تمام کار و بار تو دغاست
اینجا به ادب باش تکشمر بیجاست.
نعمت خان عالی (از بهار عجم).
رجوع به تکشمیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ قَ)
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غاشم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرامیدن در رفتن یا به سرعت رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شکرده شدن. (تاج المصادر بیهقی). آماده شدن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اراده کردن و مهیا شدن برای کاری. (از اقرب الموارد) : شیر تشمر او (شتربه) را مشاهدت کرد. (کلیله و دمنه). ابوعلی به مرو رفت و بحضرت بخارا کس فرستاد و بحقوق اسلاف و توفر بر شرایط عبودیت و تشمر بر لوازم خدمت و تکاثر به اقارب و موالی خویش توسل ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 110)، بشتاب رفتن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشمیر شود
لغت نامه دهخدا
کمر بستن، آستین بالا زدن، چابکی آستین بر زدن دامن برچیدن، آماده شدن، چابکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشم
تصویر تغشم
ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمر
تصویر تشمر
((تَ شَ مُّ))
دامن بالا زدن، دامن در چیدن، آماده کاری شدن، به سرعت گذشتن، تشمیر
فرهنگ فارسی معین