آرزومند گردانیدن کسی را و منه الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آرزومند گردانیدن کسی را و منه ُ الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
کسی را به غلط منسوب کردن. (زوزنی) (صراح). به غلط منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را و به غلط منسوب کردن. (آنندراج). غلط کسی را گفتن یا به غلط منسوب کردن او را. (از اقرب الموارد)
کسی را به غلط منسوب کردن. (زوزنی) (صراح). به غلط منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در غلط انداختن کسی را و به غلط منسوب کردن. (آنندراج). غلط کسی را گفتن یا به غلط منسوب کردن او را. (از اقرب الموارد)
وادئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادئی است و از آن است صحراءالغبیط، در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس: فألقی بصحراءالغبیط بعاعه نزول الیمانی ذی العیاب المخول. (معجم البلدان). ، زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جملۀ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. (معجم البلدان). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیۀ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود، یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است، یومی (جنگ) است بنی یربوع را نه مجاشع را. جریر گوید: و لو شهدت یوم الغبیط مجاشع و لانقلان الخیل من قلتی نسر. (مجمع الامثال میدانی). یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را ’یوم غبیطالمدره’ و ’غبیط الفردوس’ می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبه بن الحارث بن شهاب الیربوعی، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان)
وادئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادئی است و از آن است صحراءالغَبیط، در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس: فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه نزول الیمانی ذی العیاب المخول. (معجم البلدان). ، زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جملۀ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. (معجم البلدان). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیۀ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود، یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است، یومی (جنگ) است بنی یربوع را نه مجاشع را. جریر گوید: و لو شهدت یوم الغبیط مجاشعُ و لانقلان الخیل من قُلتی نسر. (مجمع الامثال میدانی). یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را ’یوم غبیطالمَدرَه’ و ’غبیط الفردوس’ می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبه بن الحارث بن شهاب الیربوعی، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان)