نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، بازپیچ، اورک، آورک، پالوازه، گواچو، سابود، نرموره، بازام تابیدن، طاقت، توانایی، قرار، آرام، شدت تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً نخ تاب، ریسمان تاب، ابریشم تاب، فتیله تاب، پسوند متصل به واژه به معنای تابیده شده مثلاً زرتاب، پیچ و خم که در رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها بیفتد، کنایه از خشم، کنایه از هیجان تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً جهان تاب، شب تاب، تون تاب، فروغ، روشنی، گرمی تاب آوردن: طاقت آوردن، بردباری داشتن تاب خوردن: در تاب نشستن و تاب بازی کردن، تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن تاب داشتن: طاقت داشتن، بردباری داشتن، پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن تاب و توان: قدرت، توانایی تاب برداشتن: پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن تاب دادن: پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، بازپیچ، اَورَک، آوَرَک، پالوازِه، گُواچو، سابود، نَرمورِه، بازام تابیدن، طاقت، توانایی، قرار، آرام، شدت تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً نخ تاب، ریسمان تاب، ابریشم تاب، فتیله تاب، پسوند متصل به واژه به معنای تابیده شده مثلاً زرتاب، پیچ و خم که در رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها بیفتد، کنایه از خشم، کنایه از هیجان تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً جهان تاب، شب تاب، تون تاب، فروغ، روشنی، گرمی تاب آوردن: طاقت آوردن، بردباری داشتن تاب خوردن: در تاب نشستن و تاب بازی کردن، تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن تاب داشتن: طاقت داشتن، بردباری داشتن، پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن تاب و توان: قدرت، توانایی تاب برداشتن: پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن تاب دادن: پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها