جدول جو
جدول جو

معنی تغب - جستجوی لغت در جدول جو

تغب
(تَ)
امر زشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبیح. (اقرب الموارد) ، تهمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تغب
هلاک شدن و فاسد شدن
تصویری از تغب
تصویر تغب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغر
تصویر تغر
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترب
تصویر ترب
خاک، مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگ ها که به طور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعب
تصویر تعب
رنج، سختی، ماندگی، خستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیب
تصویر تیب
شیب و تیب، پریشانی و آشفتگی، برای مثال نبوده مرا هیچ با تو عتیب / مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب (دقیقی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
دوری گزیدن، دور رفتن، از وطن دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب
تصویر تاب
نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، بازپیچ، اورک، آورک، پالوازه، گواچو، سابود، نرموره، بازام
تابیدن، طاقت، توانایی، قرار، آرام، شدت
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً نخ تاب، ریسمان تاب، ابریشم تاب، فتیله تاب،
پسوند متصل به واژه به معنای تابیده شده مثلاً زرتاب،
پیچ و خم که در رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها بیفتد، کنایه از خشم، کنایه از هیجان
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً جهان تاب، شب تاب، تون تاب، فروغ، روشنی، گرمی
تاب آوردن: طاقت آوردن، بردباری داشتن
تاب خوردن: در تاب نشستن و تاب بازی کردن، تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
تاب داشتن: طاقت داشتن، بردباری داشتن، پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
تاب و توان: قدرت، توانایی
تاب برداشتن: پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
تاب دادن: پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غِ)
خون ریز و پایمال کننده و منهدم کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). هلاک شونده و فاسد گردنده. (آنندراج). و رجوع به اتغاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ صَ)
فرزند حاصل کردن از زن، بقیۀ شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ چیزی را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَهََ قَ)
ستم کردن و دعوی باطل بر کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خدعه کردن بر کسی کما یقال اوطاه العشوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ لا)
شبانگاه دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بمعانی تغب است. (منتهی الارب). و رجوع به تغب شود
لغت نامه دهخدا
(تُ غِبْ بَ)
گواهی دروغ. (منتهی الارب). شهادت زور. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغر
تصویر تغر
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغب
تصویر سغب
گرسنگی شور آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبب
تصویر تبب
هلاکی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب
تصویر تاب
توانائی، طاقت، قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلب
تصویر تلب
زیان و هلاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
از وطن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغز
تصویر تغز
تاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغس
تصویر تغس
ابر تنک ابر اندک ابرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغضب
تصویر تغضب
مجبور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غلبه کردن و چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیب
تصویر تغیب
نهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعب
تصویر تعب
زحمت و رنج و سختی و ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترب
تصویر ترب
خاک آلود شدن، خاک، محتاج نام کوهی هم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغب
تصویر ثغب
ذبح کردن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیب
تصویر تیب
سرگشته مدهوش حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغل
تصویر تغل
واحد وزن در کردستان معادل 30 من کردستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب
تصویر تاب
طاقت، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره