آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب. - ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان. - فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب. - ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان. - فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
رغائب. چیزهای مرغوب. عطاهای نفیس و بسیار. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رغیبه. (ناظم الاطباء) : چندان مواهب و رغایب در سلک ملک او آورد که حصر آن در حوصلۀ وهم نگنجد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460). ملک قدیم که شریفترین نفایس است و عزیزترین رغایب عرصۀ مهمات و وقایع ذات او گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43). خاص و عام در فواید غنایم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 352). لشکر اسلام با غنایم نامعدود و رغایب نامحدود به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353). اسباب آن نامدار با زین و سرافسار و دیگر انواع اعلاق و رغایب... (ترجمه تاریخ یمینی ص 238) و بسبب فیضان مواهب و کثرت رغایب او از جوانب متوجه آن شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و چون از کار جشن و مواهب رغایب پرداخت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به رغائب شود
رغائب. چیزهای مرغوب. عطاهای نفیس و بسیار. (یادداشت مؤلف). جَمعِ واژۀ رغیبه. (ناظم الاطباء) : چندان مواهب و رغایب در سلک ملک او آورد که حصر آن در حوصلۀ وهم نگنجد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460). ملک قدیم که شریفترین نفایس است و عزیزترین رغایب عرصۀ مهمات و وقایع ذات او گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43). خاص و عام در فواید غنایم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 352). لشکر اسلام با غنایم نامعدود و رغایب نامحدود به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353). اسباب آن نامدار با زین و سرافسار و دیگر انواع اعلاق و رغایب... (ترجمه تاریخ یمینی ص 238) و بسبب فیضان مواهب و کثرت رغایب او از جوانب متوجه آن شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و چون از کار جشن و مواهب رغایب پرداخت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به رغائب شود
دور درشدن به سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امعان در زمین. (از اقرب الموارد) ، پنهان و غایب گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بچه سیاه و بچۀ سفید آوردن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برف و پشک بهم آمیخته خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجانب مغرب رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شهر بیرون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از وطن دور کردن. (از اقرب الموارد) ، نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفی بلد کردن از شهری که خیانت در آن واقع شده است. (از اقرب الموارد) ، دور نمودن، به جانب مغرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح نجوم) نزدیک شدن کواکب علوی به آفتاب بدان حد که چون از آن گذرد در نور آفتاب پنهان شود تا به کرانۀ شعاع آفتاب شود به مغرب ناپدید شدن را و آن را تغریب خوانند. (از التفهیم بیرونی ص 81)
دور درشدن به سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امعان در زمین. (از اقرب الموارد) ، پنهان و غایب گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بچه سیاه و بچۀ سفید آوردن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برف و پشک بهم آمیخته خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجانب مغرب رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شهر بیرون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از وطن دور کردن. (از اقرب الموارد) ، نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفی بلد کردن از شهری که خیانت در آن واقع شده است. (از اقرب الموارد) ، دور نمودن، به جانب مغرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح نجوم) نزدیک شدن کواکب علوی به آفتاب بدان حد که چون از آن گذرد در نور آفتاب پنهان شود تا به کرانۀ شعاع آفتاب شود به مغرب ناپدید شدن را و آن را تغریب خوانند. (از التفهیم بیرونی ص 81)
چیره گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن. یقال: عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانیدن است و این متعلق به تبن است نه ماء. در فارسی محسن تأثیر هم گفته: تا بگیرد منصب دیدار جانان دیده ام آب جارو میکشد از اشک و مژگان دیده ام. کشیدن به جارو متعلق است نه به آب. (مطلع السعدین بنقل آنندراج). و مانند یالیت بینی و بینک بعد المشرقین، یعنی مشرق و مغرب. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ترجیح یکی از دو معلوم بر دیگری و اطلاق آن بر هر دو. و قید اطلاق آن بر هر دو بسبب احتراز از مشاکلت است. (از تعریفات جرجانی)
چیره گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن. یقال: عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانیدن است و این متعلق به تبن است نه ماء. در فارسی محسن تأثیر هم گفته: تا بگیرد منصب دیدار جانان دیده ام آب جارو میکشد از اشک و مژگان دیده ام. کشیدن به جارو متعلق است نه به آب. (مطلع السعدین بنقل آنندراج). و مانند یالیت بینی و بینک بعد المشرقین، یعنی مشرق و مغرب. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ترجیح یکی از دو معلوم بر دیگری و اطلاق آن بر هر دو. و قید اطلاق آن بر هر دو بسبب احتراز از مشاکلت است. (از تعریفات جرجانی)
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است