جدول جو
جدول جو

معنی تغایب - جستجوی لغت در جدول جو

تغایب
(بِلْ لَ)
بهم غایب شدن. (زوزنی). غایب بودن، یقال: بنوفلان یشهدون احیاناً و یتغایبون احیاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تغایب
غایب بودن
تصویری از تغایب
تصویر تغایب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغایب
تصویر رغایب
رغیبه ها، امرهای خوب و پسندیده، چیزهای پسندیده و مرغوب، عطاها و بخشش های بسیار، جمع واژۀ رغیبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایب
تصویر مغایب
آنکه در غیاب او سخن گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
با هم اختلاف داشتن، مغایرت داشتن، به یکدیگر رشک بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
چیره گردانیدن، چیره ساختن، غلبه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب.
- ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان.
- فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
رغائب. چیزهای مرغوب. عطاهای نفیس و بسیار. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رغیبه. (ناظم الاطباء) : چندان مواهب و رغایب در سلک ملک او آورد که حصر آن در حوصلۀ وهم نگنجد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460). ملک قدیم که شریفترین نفایس است و عزیزترین رغایب عرصۀ مهمات و وقایع ذات او گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43). خاص و عام در فواید غنایم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 352). لشکر اسلام با غنایم نامعدود و رغایب نامحدود به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353). اسباب آن نامدار با زین و سرافسار و دیگر انواع اعلاق و رغایب... (ترجمه تاریخ یمینی ص 238) و بسبب فیضان مواهب و کثرت رغایب او از جوانب متوجه آن شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و چون از کار جشن و مواهب رغایب پرداخت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به رغائب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دور درشدن به سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امعان در زمین. (از اقرب الموارد) ، پنهان و غایب گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بچه سیاه و بچۀ سفید آوردن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برف و پشک بهم آمیخته خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجانب مغرب رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شهر بیرون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از وطن دور کردن. (از اقرب الموارد) ، نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفی بلد کردن از شهری که خیانت در آن واقع شده است. (از اقرب الموارد) ، دور نمودن، به جانب مغرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح نجوم) نزدیک شدن کواکب علوی به آفتاب بدان حد که چون از آن گذرد در نور آفتاب پنهان شود تا به کرانۀ شعاع آفتاب شود به مغرب ناپدید شدن را و آن را تغریب خوانند. (از التفهیم بیرونی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ترکی برادر مادر را گویند که بهندی مامونانه. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
غایب باشنده و غایب. (آنندراج). غایب و غیر حاضر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغایب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
چیره گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن. یقال: عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانیدن است و این متعلق به تبن است نه ماء. در فارسی محسن تأثیر هم گفته:
تا بگیرد منصب دیدار جانان دیده ام
آب جارو میکشد از اشک و مژگان دیده ام.
کشیدن به جارو متعلق است نه به آب. (مطلع السعدین بنقل آنندراج).
و مانند یالیت بینی و بینک بعد المشرقین، یعنی مشرق و مغرب. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ترجیح یکی از دو معلوم بر دیگری و اطلاق آن بر هر دو. و قید اطلاق آن بر هر دو بسبب احتراز از مشاکلت است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ عَ)
غلبه کردن بر یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَهْ)
دوتا و کج گردیدن از نرمی و نزاکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوتا و کج گردیدن زن در رفتار از نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ سَ)
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
غایب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نهان گردانیدن و ناپدید کردن، یقال: غیبه غیابه ، ای دفن فی قبره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ترک دادن مبالغه را در امری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبالغه نکردن در حاجت. (از اقرب الموارد) ، گرفتن گرگ گلوی گوسپند را، دور کردن از قوم امری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فاسد شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تایب
تصویر تایب
توبه کننده، باز گردنده از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیب
تصویر تغیب
نهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایب
تصویر غایب
از غیب و غیبت و غیاب، ناپیدا، نهان، ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
مغایرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغریب
تصویر تغریب
به خور بر رفتن، خور برش خور بر زدگی (غربزدگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
غلبه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترایب
تصویر ترایب
جمع تریبه، سینه ها، برها، استخوان های سینه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رغیبه. چیزهای مرغوب وپسندیده، عطاها دهشها، شب جمعه اول هر ماه رجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغایب
تصویر رغایب
جمع رغیبه، چیزهای مرغوب و پسندیده، عطاها، دهش ها، شب جمعه اول ماه رجب، لیله رغایب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
((تَ))
چیره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغایر
تصویر تغایر
((تَ یُ))
با هم مغایرت داشتن، بر یکدیگر رشک بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترایب
تصویر ترایب
((تَ))
ج. تریبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایب
تصویر تایب
((یِ))
توبه کار، نادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایب
تصویر غایب
ناپیدا
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف، تفاوت، دگرگونی، مغایرت، جدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد