جدول جو
جدول جو

معنی تغالب - جستجوی لغت در جدول جو

تغالب(بَ کَ عَ)
غلبه کردن بر یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالب
تصویر غالب
(پسرانه)
چیره، نام شاعری در قرن سیزدهم، غالب دهلوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غالب
تصویر غالب
غلبه کننده، چیره شونده، چیره، پیروز، افزون، بسیار، فراوان، قسمت بیشتر چیزی
غالب آمدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
غالب اوقات: بیشتر اوقات
غالب شدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غالب شدن، چیره شدن و دست یافتن به چیزی، پیروزی یافتن، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
(بِلْ لَ)
بهم غایب شدن. (زوزنی). غایب بودن، یقال: بنوفلان یشهدون احیاناً و یتغایبون احیاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
گوالیدن گیاه و بلند و درهم پیچیدن آن و انبوه شدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه و بزرگ و درهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، رفتن گوشت و نزار گردیدن ناقه و جز آن، یقال: تغالی لحم الناقه، ای ذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن گوشت ناقه، یقال: تغالی الوبر عن الناقه و اللحم اذا تحسر. (از اقرب الموارد) ، گران شدن نرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن چارپا در رفتار. (از اقرب الموارد) ، با هم نبرد کردن در دوراندازی تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توائب. (اقرب الموارد). تکلاب مثله. یقال: هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنگ و بدی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس: تکالب خصمان، تشاتم آنان. (از اقرب الموارد) ، شدید شدن حرص مردم بر دنیا چنانکه سگان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
تخالس. رجوع به تخالس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مظفر و فیروز در تعاقب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تغالب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغایب
تصویر تغایب
غایب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غلبه کردن و چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالب
تصویر تالب
گرد آمدن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب
تصویر غالب
غلبه کننده، پیروز، زبر دست، توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
((تَ غَ لُّ))
پیروز شدن، غالب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالب
تصویر غالب
((لِ))
غلبه کننده، چیره، افزون، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالب
تصویر غالب
Dominant, Predominant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominant, prédominant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حلقه ای چوبی یا فلزی که در طناب کشی استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
میشی که هنوز نزاییده است، گوسفند شش ماهه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از غالب
تصویر غالب
प्रमुख
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غالب
تصویر غالب
egemen, baskın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از غالب
تصویر غالب
支配的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از غالب
تصویر غالب
占主导地位的 , 主要的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از غالب
تصویر غالب
דומיננטי , שולט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از غالب
تصویر غالب
지배적인 , 지배적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غالب
تصویر غالب
домінуючий , переважаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominant, vorherrschend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غالب
تصویر غالب
доминирующий , преобладающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غالب
تصویر غالب
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غالب
تصویر غالب
inayoongoza, kuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی