جدول جو
جدول جو

معنی تغاط - جستجوی لغت در جدول جو

تغاط
(بَ لَ)
همدیگر را در آب فروبردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماقل. تغامس. (اقرب الموارد). و رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغوط
تصویر تغوط
غایط کردن، پلیدی کردن، پلیدی انداختن، قضای حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغار
تصویر تغار
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند، ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک، کنایه از آذوغه
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنازع. (اقرب الموارد) (المنجد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطِ)
خویشتن را کور سازنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خویشتن را کور نماینده و به کوری نسبت دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاطش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن، بلند و گسترده شدن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پهن و بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی). پهن شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
گروه، زمین پست فراخ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خندۀ بلند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شغب کردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است. (و به عین مهمله، لعاط، نیز شنیده شده است). لیث گوید: نام کوهی است از منازل بنی تمیم. و ابومحمد الاسود گوید: رودباری است بنی ضبه را و نیز ابن حبیب گوید: آبی است بنی مازن بن عمرو بن تمیم را، و محمد بن ادریس بن ابی حفصۀ یمامی گوید: لغاط، بنی مبذول وبنی العنبر راست از زمین یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به غلط افکندن و به غلط افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طشت گلی را گویند. (برهان) (غیاث اللغات). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
زبان چون... ودهن چون تغار
یکایک پراکنده بر دشت و غار.
(گرشاسبنامه).
وان کاسه های سرشان بینی گه مصاف
بر ره فکنده همچو پر از خون تغارها.
لامعی جرجانی.
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پر ژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو.
ای دهان باز نهاده بجفای من
راست گویی که یکی کهنه تغارستی.
ناصرخسرو.
خون عدو را چو روی خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ تغار است.
ناصرخسرو.
گشاده از پی لقمه نهاده از پی نفع
یکی دهان چو تغار ویکی شکم چو مغار.
سوزنی.
بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی.
آب تتماجی نریزی در تغار
تا سگ چندی نباشد طعمه خوار.
مولوی.
تا قیامت میخورد او پیش غار
عارفانه آب رحمت بی تغار.
مولوی.
و رجوع به تیغار شود.
- امثال:
تغاری بشکند ماستی بریزد
شود دنیا به کام کاسه لیسان.
نظیر هایی شد و هویی شد و کل به نوایی رسید. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 548).
گوز داده تغار شکسته طلاق هم میخواهد.
در مورد کسی زنند که زیان آورد و بی فایده و پرادعا باشد.
، خوردنی و آزوقه و راتبه باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : و ایلچیان بممالک رفتند تا جهت علوفۀ حشم تغارها و چهارپای بسیار از ذبایح و مراکب ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). فرمان شد تا چارپای هر کسی.... به اولاغ گرفتند و تغارها روان کردند. (جهانگشای جوینی). و امیر ارغون چون بخراسان رسید بکار ساختگی تغار و شراب ایلچیکتای مشغول شد. (جهانگشای جوینی). در وقت محاصرۀ بغداد ابن عمران لشکر پادشاه (هولاکو) را از... به تغار و علوفه مدد کرده بود. (از روضهالصفا یادداشت بخطمرحوم دهخدا). اگر یرلیغ شرف نفاذ یابد من لشکر پادشاه را بقدر احتیاج تغار و علوفه دهم. (حبیب السیر یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از برای مطبخ انعام اوکیوان ز چرخ
ز ارتفاع سنبله هر روز بفرستد تغار.
ملاسعید هروی (از فرهنگ جهانگیری).
، و بمعنی پیمانه هم هست و تغاره... هم گویند. (برهان). پیمانه. (ناظم الاطباء). جوینی در شاهد زیر اندازۀ آن را صد من ذکر کرده و مرحوم دهخدا در یادداشتی با تردید چنین آورده: ’هم امروز در عراق عرب بمعنی کیلی است برای پیمودن گندم و جو، (گویا دو خروار و نیم) : فرمان شد تا هر سری یک تغار آرد که صد من باشد و یک خیک شراب که پنجاه من بود مرتب کنند. (جهانگشای جوینی). و از تمامت ممالک به هر سری یک تغار آرد و یک خیک شراب جهت علوفۀ لشکر آماده دارند. (رشیدی). و رجوع به تغار دادن و تغاره شود، درخت اولس را در گرگان و علی آباد رامیان و حاجی لر تغار گویند. و آن از تیره به تولاسئا واز جنس کارپی نوس است. و رجوع به اولس و جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن را کور ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعامی. (اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود
لغت نامه دهخدا
(تَغْ غا)
جرح تغار، زخمی که خون آن بند نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی که خون از آن جاری باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اظهار غم کردن بی آنکه غم در دل داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
همدیگر را در آب فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغامس. (اقرب الموارد). و رجوع به تغامس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد). همدیگر را در آب فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماقل درآب. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
غفلت ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غافل و بی فکر و بی خیال. (ناظم الاطباء) ، مشغول به غوطه وری همدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغاطس شود
لغت نامه دهخدا
کانده (کذا) و مخنث باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). در مغاکی رفتن قضای حاجت را و غایط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : قضی الحاجهکابدی و احدث، یقال: تغوط و بال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک فروپوشیدن کسی را:تغمط علیه التراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاک پوشیدن کسی را تا کشته شود: تغمط علیه التراب، ای تراب البیت: غطاه حتی قتله . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاط
تصویر غاط
گروه، پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغار
تصویر تغار
طرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتغاط
تصویر امتغاط
بلند شدن روز، شمشیر برکشیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
((تَ غَ وُّ))
پلیدی انداختن، مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغیط
تصویر تغیط
((تَ غَ یُّ))
خشم گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغار
تصویر تغار
((تَ))
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند، ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند
فرهنگ فارسی معین
تشت، لاوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند تغار او بشکست یا ضایع شد، دلیل است که آن زن از او جدا شود، یا از دنیا رحلت کند و به قول بعضی معبران، تغار، کنیزک است و خادمه.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
عجله و شتاب، کوشش همراه با جدیت، تعقیب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به نوعی ماهی که پوزه ی آن شبیه منقار اردک است، گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی