جدول جو
جدول جو

معنی تعکیش - جستجوی لغت در جدول جو

تعکیش
(بُ)
کره برآوردن نان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکرج نان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن، اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
(بَثَ قَ)
درآمدن دردی به شراب و روغن و شیره و مانند آن، تیره گردانیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به حیلت زیستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی. (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن تننده پایهای خود را جهت بافتن تارها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم درآمده و درکشیده شده چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیچیده گردیدن موی و بر هم نشستن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
با یکدیگر زیستن. (زوزنی). با همدیگرزیست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر دوستی ویگانگی با یکدیگر زندگی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افزودن در اظمای (تشنگی) شتران و بند نمودن از آب (شدّد للمبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افزودن بر تشنگی شتران و بند نمودن از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَع ع)
درآویختن شاخ با خار درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
دود برآوردن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عکّازه در بن نیزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
برگردانیدن و بازداشتن از نیاز. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگردانیدن کسی از حاجت وی. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن حاجت کسی را و بند نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیادتی کردن در اندرز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
گوهر به رشته درکشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، موی بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ رَ)
نیک فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی). فربه شدن شتر چندانکه توبرتو شود پیه وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
از ’ع ک و’، بر شمشیر و نیزه، پی تر رابستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ع ک ی’) مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَهْ)
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را.
مولوی.
در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم شاخ وبزرگ شدن درخت و باریک شدن آن. (آنندراج) ، آشیان کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آشیانه گرفتن مرغ بر سر درخت. (زوزنی). آشیانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کره گرفتن نان و خشک شدن وی. (تاج المصادر بیهقی). کره بستن نان و خشک گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان داشتن نان در گوشه ای و خشک شدن نان. (آنندراج). تباه شدن و خشک شدن نان. (از اقرب الموارد) ، و در حدیث است: و لاتملا بیتنا تعشیشاً، یعنی دغلی و خیانت در طعام نکنید که پنهان نمایید در هر گوشۀ خانه چیزی و خانه مانند آشیانه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فربه گردانیدن و بحال نمودن جسم بیمار را، بقصد در کاری غفلت نمودن، اصلاح و دور کردن عمش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعایش
تصویر تعایش
با یکدیگر زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعکش
تصویر تعکش
دشوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییش
تصویر تعییش
زندگی دادن روزی دادن تناساندن ماژاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
((تَ عَ یُّ))
خوش زیستن، خوش گذراندن، گذران
فرهنگ فارسی معین
خوش گذرانی، شادخواری، گذران، معیشت، خوش گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد