مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی. (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تلطف و تعطف در ازالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 204) ، ردا برافکندن. (از تاج المصادر بیهقی). ردا برافکندن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در جامه یا ردا درآمدن. (از اقرب الموارد)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی. (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تلطف و تعطف در ازالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 204) ، ردا برافکندن. (از تاج المصادر بیهقی). ردا برافکندن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در جامه یا ردا درآمدن. (از اقرب الموارد)
پیچیده و دشوار شدن کار و سخت گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و مانع شدن. (از اقرب الموارد) ، دشوار گردیدن سفر بر کسی و دور شدنش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خود را در بند داشتن قوم تا فکر و تأمل در کاری نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اجتماع و ازدحام کردن در جایی. (از اقرب الموارد)
پیچیده و دشوار شدن کار و سخت گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و مانع شدن. (از اقرب الموارد) ، دشوار گردیدن سفر بر کسی و دور شدنش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خود را در بند داشتن قوم تا فکر و تأمل در کاری نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اجتماع و ازدحام کردن در جایی. (از اقرب الموارد)
معرفت جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناختن. (آنندراج) : من که باشم با تعرفهای حق که برآرد نفس من اشکال و دق. (مثنوی). ، پژوهیدن. (فرهنگ فارسی معین). بازجست و تحقیق از کار کسی: رعایای خراسان قصه ها به درگاه سلطان روان کردند و بتعرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 336) ، معرفه ساختن اسم، ضد تنکر، معروف شدن نزد کسی، خواستن چیزی را از کسی چندانکه بشناسد آن را: تعرف فلان عنه فلان ، ای تطلبه حتی عرفه . (از اقرب الموارد). تعرفت ماعندک، خواستم و جستم چیزی را چندانکه شناختم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی: تعرف الضاله، طلبها و منه قول حریری: ’فغدوت غدو المتعرف’، ای طالب المفقود. (از اقرب الموارد)
معرفت جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناختن. (آنندراج) : من که باشم با تعرفهای حق که برآرد نفس من اشکال و دق. (مثنوی). ، پژوهیدن. (فرهنگ فارسی معین). بازجست و تحقیق از کار کسی: رعایای خراسان قصه ها به درگاه سلطان روان کردند و بتعرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 336) ، معرفه ساختن اسم، ضد تنکر، معروف شدن نزد کسی، خواستن چیزی را از کسی چندانکه بشناسد آن را: تعرف فلان عنه فلان ُ، ای تطلبه ُ حتی عرفه ُ. (از اقرب الموارد). تعرفت ماعندک، خواستم و جستم چیزی را چندانکه شناختم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی: تعرف الضاله، طلبها و منه قول حریری: ’فغدوت غدو المتعرف’، ای طالب المفقود. (از اقرب الموارد)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خمیدن و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعوج و انعطاف. (از اقرب الموارد) : تعقف بازگشتن و تشنج (؟) ناخن را گویند و باشد که بطرقد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خمیدن و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعوج و انعطاف. (از اقرب الموارد) : تعقف بازگشتن و تشنج (؟) ناخن را گویند و باشد که بطرقد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
عفت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پارسایی نمودن. (دهار). بتکلف پارسائی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : للفقراء الذین احصروا فی سبیل اﷲ لایستطیعون ضرباً فی الارض یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لایسئلون الناس الحافاً... (قرآن 2 273/) ، بازایستادن از حرام و از سؤال از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن داری کردن. (دهار). از حرام بازایستادن. (زوزنی) : تعبد و تعفف در دفع شرجوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه) ، بقیت شیر که در پستان باشد خوردن. (تاج المصادر بیهقی). باقی شیر که در پستان مانده دوشیدن و خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
عفت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پارسایی نمودن. (دهار). بتکلف پارسائی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : للفقراء الذین احصروا فی سبیل اﷲ لایستطیعون ضرباً فی الارض یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لایسئلون الناس الحافاً... (قرآن 2 273/) ، بازایستادن از حرام و از سؤال از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خویشتن داری کردن. (دهار). از حرام بازایستادن. (زوزنی) : تعبد و تعفف در دفع شرجوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه) ، بقیت شیر که در پستان باشد خوردن. (تاج المصادر بیهقی). باقی شیر که در پستان مانده دوشیدن و خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خود را بند کننده و بازدارنده. (منتهی الارب). کسی که خود را باز میدارد. (ناظم الاطباء) ، موی تافته و تابداده، بندۀ فدوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
خود را بند کننده و بازدارنده. (منتهی الارب). کسی که خود را باز میدارد. (ناظم الاطباء) ، موی تافته و تابداده، بندۀ فدوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)