جدول جو
جدول جو

معنی تعویذ - جستجوی لغت در جدول جو

تعویذ
دعایی که بر کاغذ می نویسند و برای دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت به گردن یا بازو می بندند، پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تعویذ
(تَعْ)
آنچه از عزائم و آیات قرآنی و جز آن نوشته جهت حصول مقصد و دفع بلاها با خود دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی آنچه از ادعیه یا اعداد اسمای الهی نوشته در گلو و بازو بندند بجهت پناه دادن از بلیات. (غیاث اللغات) (آنندراج). حرز. (مهذب الاسماء). رقیه. ج، تعاویذ. و منه: و قمرها کتعویذ من لجین. (اقرب الموارد). تا به حال در افریقا و مغرب زمین مستعمل است. در زمان قدیم همچون گوشواره و گردن بند و سنگهای گرانبهایی که دارای علامات و قوه موهومات بود استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس). عوذه. معاذه. توله یا توله. (منتهی الارب). دعاهایی که جهت دفع بلا در گلو و بازو بندند و کماهه و پنام و هر چیزی که جهت دفع چشم زخم و دفع بلا بر بازو بندند و یا بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) : و قباش (اریارق) باز کردند زهر یافتند در بر قبای و تعویذها، همه از وی جدا کردند و بیرون گرفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 229).
بر دل از زهد یکی نادر تعویذ نویس
تا نیایدش ازین دیو فریبنده نهیب.
ناصرخسرو.
تعویذ وفا بیفکن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
این مالها و خراجها نمی باید که.... و قفل ابلیس و تعویذ سگ... رسد. (کتاب النقض ص 474).
چون روی پری بینی و آن سلسلۀ زلف
تعویذ خرد گم کنی و سلسله خایی.
خاقانی.
رایش چو دست موسوی در ملک برهانی قوی
دادش چو باد عیسوی تعویذ انصار آمده.
خاقانی.
خاک پای تو چو تسبیح به رخ درمالم
خط دست تو چو تعویذ به بر درگیرم.
خاقانی.
زنجیر همی برّم، تعویذ همی سوزم
دیوانه چنین خواهد این یار که من دارم.
خاقانی.
بر شکل زاهده ای تعویذها در گردن افگند. (سندبادنامه ص 191).
تعویذ میان همنشینان
درخورد کنار نازنینان.
نظامی.
مثالم داد کاین توقیع شاهست
همت شحنه همت تعویذ راهست.
نظامی.
گر اندیشه داری ز دشمن گزند
به تعویذ احسان زبانش ببند.
(بوستان).
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب ببینم آن را در گردنت حمایل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تعویذ
(بَ)
بازداشت خواستن کسی را. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعاذه: اعاذهً و اعواذا، دعا کرد وی را به محافظت و قال له اعیذک باﷲ و رقاه. یقال: تعوذ باﷲ و استعاذ فاعاذه و عوّذه . (از اقرب الموارد) ، ملتجی گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه دادن و در پناه آوردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پناه بردن. (قاموس کتاب مقدس) ، حرز آویختن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعویذ
ملتجی گردانیدن، پناه آوردن
تصویری از تعویذ
تصویر تعویذ
فرهنگ لغت هوشیار
تعویذ
((تَ))
دعایی که برای رفع بلا و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند
تصویری از تعویذ
تصویر تعویذ
فرهنگ فارسی معین
تعویذ
بازوبند، چشم زخم، دعا، طلسم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعویذ
اگر کسی به خواب بیند تعویذ با خودداشت از نامهای خدای تعالی، دلیل که از سختی و غم برهد. اگر وامدار بود وامش گذارده گردد. اگر بیمار است شفا یابد. اگر زندانی است رهائی یابد. اگر در سفر بود به سلامت بازآید. محمد بن سیرین
گر کسی بیند تعویذ می نوشت و به مردم می داد، دلیل که از او به مردم منفعت رسد. اگر بیند تعویذ می نوشت و به مردم می داد، و بها می ستد، دلیل که اندوهگین شود و متفکر.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعویل
تصویر تعویل
به صدای بلند گریه و فریاد کردن و از کسی مدد خواستن، اعتماد و تکیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض کردن، عوض دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
تعویذ، دعایی که بر کاغذ می نویسند و برای دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت به گردن یا بازو می بندند، پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
بازداشتن، عقب انداختن، تاخیر و درنگ کردن در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
باز داشتن و مشغول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویج
تصویر تعویج
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویر
تصویر تعویر
آگندن چشمه آگندن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویل
تصویر تعویل
اعتماد و تکیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوین
تصویر تعوین
یاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویذ
تصویر تشویذ
دستاری کردن دستار بر سر نهادن (دستار عمامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
جمع تعویذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
((تَ))
جمع تعویذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویل
تصویر تعویل
((تَ))
به صدای بلند گریه کردن، از کسی یاری خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
((تَ))
به تأخیر انداختن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
((تَ))
بدل کردن، عوض کردن
تعویض روغنی: جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
جا به جایی، جایگزینی، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
Adjournment, Postponement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
ajournement, report
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
отложение , отсрочка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
Vertagung, Verschiebung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
відкладення , відстрочка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
odroczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
休会 , 延期
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
adiamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
rinvio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
aplazamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
verdaging, uitstel
دیکشنری فارسی به هلندی