- تعمیل
- کار فرمایی، کار گماری، مزد کار دادن، کارگردانی
معنی تعمیل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ژرفایش
بازسازی
فرویش، بسته، بیکار
شتاب کردن
به پایان رساندن
بار برنهادن، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن
باطل و بیهوده
راست کردن، عادل خواندن
شتافتن و پیشی نمودن
چیزیرا پنهان کردن
نرم زبانی، لایروبی
فرویش، بیکار کردن هشتن، رستی -1 بیکار کردندست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن تیمار نداشتن، بیکاری، روز بیکاری، جمع تعطیلات
انگبین ساختن، انگبینی کردن (انگبین عسل)
گوشه گیر گرداندن، جدا ساختن
نکوهیدن، بسی ملاقات کردن
کور کردن، نا بینا کردن
عمومیت دادن، عام نمودن، عمامع بسر بستن
ژرف اندیشی درون نگری زیر بینی، مغاکیدن مغاک ساختن گود کردن، گود کردن ژرف کردن، غور کردن در امری ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی، جمع تعمیقات
مرمت کردن شکسته را، آباد کردن، قابل سکنی کردن جا و منزل
قصد کردن
علت و سبب امری را بیان کردن
به اندیشه واداشتن، بخرد دانستن
عیال داری و نفقه دادن آنان
اعتماد و تکیه کردن
به فرجام رساندن، رسا گرداندن هرویسپاندن بساختن رسانیدن رسا کردن تمام کردن، نیکو کردن، رسیدگی رسایی کمال، جمع تکمیلات
ببوسیدن، امید داشتن امید داشتن، آرزومند کردن به امید افکندن آرزو دادن آرزومند کردن بامید افکندن بیوسیدن،جمع تامیلات
زینت کردن، نیکو کردن
امیدوار ساختن، آرزومند کردن
پوشیده ساختن معنی، معما گفتن، در ادبیات در فن بدیع بیان مطلبی به قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بیان کردن مطلبی به شکل رمز و غوامض حساب که پس از تفکر و تعمق بسیار معنی آن کشف شود، نابینا کردن، کور کردن
شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
کامل کردن، تمام کردن، نیکو کردن
زیبا ساختن، زینت دادن، نیکو کردن
کاری به زور بر عهدۀ کسی گذاشتن، پیغام
علت ذکر کردن، علت و سبب امری را بیان کردن، مطلبی را با ذکر دلیل و علت ثابت کردن