جدول جو
جدول جو

معنی تعطین - جستجوی لغت در جدول جو

تعطین(بَ)
خوابگاه شتران و آغل گوسپندان ساختن نزدیک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب فروختن شتران در عطن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب کردن شتر و سپس فروختن آن. (از اقرب الموارد) ، پوست را در دباغ نهادن بجهت دباغت تا موی بریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعیین
تصویر تعیین
معین و مخصوص کردن، برگماشتن، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
بیکار کردن، دست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعفین
تصویر تعفین
گنداندن، برگرداندن و تغییر دادن بو و مزۀ چیزی، در پزشکی خیسانیدن بعضی داروها در سرکه یا الکل یا مایع دیگر تا مدت معینی که بعد آن را صاف کنند و به مصرف برسانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
بر کشیدن برتری دادن، آستر کردن آستر کردن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توطین
تصویر توطین
وطن نمودن، وطن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوین
تصویر تعوین
یاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطین
تصویر تفطین
فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیر
تصویر تعطیر
خالی کردن و ضایع و مهمل گذاشتن چیزیرا، متوقف کردن کاری و عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیف
تصویر تعطیف
مهربانی مهربانی کردن، گرایاندن به سویی
فرهنگ لغت هوشیار
فرویش، بیکار کردن هشتن، رستی -1 بیکار کردندست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن تیمار نداشتن، بیکاری، روز بیکاری، جمع تعطیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیه
تصویر تعطیه
شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطین
تصویر تقطین
شکوفه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
((تَ))
دست از کار کشیدن، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توطین
تصویر توطین
((تَ یا تُ))
دل بستن، دل نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعطیر
تصویر تعطیر
((تَ))
خوشبو گردانیدن، عطر زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
((تَ))
معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
((تَ))
آستر کردن جامه را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
گزینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
فرویش، بسته، بیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
Holiday
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacances
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacaciones
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
liburan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
วันหยุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vakantie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
假期
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacanza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
feriado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
urlop
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
відпустка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
Urlaub
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
отпуск
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
छुट्टी
دیکشنری فارسی به هندی