جدول جو
جدول جو

معنی تعطیش - جستجوی لغت در جدول جو

تعطیش
(بَ)
افزودن در اظمای (تشنگی) شتران و بند نمودن از آب (شدّد للمبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افزودن بر تشنگی شتران و بند نمودن از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
بیکار کردن، دست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
فربه گردانیدن و بحال نمودن جسم بیمار را، بقصد در کاری غفلت نمودن، اصلاح و دور کردن عمش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم شاخ وبزرگ شدن درخت و باریک شدن آن. (آنندراج) ، آشیان کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آشیانه گرفتن مرغ بر سر درخت. (زوزنی). آشیانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کره گرفتن نان و خشک شدن وی. (تاج المصادر بیهقی). کره بستن نان و خشک گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان داشتن نان در گوشه ای و خشک شدن نان. (آنندراج). تباه شدن و خشک شدن نان. (از اقرب الموارد) ، و در حدیث است: و لاتملا بیتنا تعشیشاً، یعنی دغلی و خیانت در طعام نکنید که پنهان نمایید در هر گوشۀ خانه چیزی و خانه مانند آشیانه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرویش، بیکار کردن هشتن، رستی -1 بیکار کردندست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن تیمار نداشتن، بیکاری، روز بیکاری، جمع تعطیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیر
تصویر تعطیر
خالی کردن و ضایع و مهمل گذاشتن چیزیرا، متوقف کردن کاری و عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییش
تصویر تعییش
زندگی دادن روزی دادن تناساندن ماژاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیه
تصویر تعطیه
شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیف
تصویر تعطیف
مهربانی مهربانی کردن، گرایاندن به سویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایش
تصویر تعایش
با یکدیگر زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
((تَ))
دست از کار کشیدن، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعطیر
تصویر تعطیر
((تَ))
خوشبو گردانیدن، عطر زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
فرویش، بسته، بیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
عطلةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
Holiday
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacances
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
تعطیلات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
ছুটি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
likizo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
חופשה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
휴가
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
休暇
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacaciones
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
छुट्टी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
liburan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
วันหยุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vakantie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
vacanza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
假期
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
urlop
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
відпустка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
Urlaub
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
отпуск
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعطیل
تصویر تعطیل
feriado
دیکشنری فارسی به پرتغالی