جدول جو
جدول جو

معنی تعضوضه - جستجوی لغت در جدول جو

تعضوضه
(تَ ضَ)
زن تنگ شرم، داهیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یکی تعضوض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
یک نوع از خرمای شیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ’ع ض ه’، خار بریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن عضاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ قَ)
از ’ع ض و’، عضوعضو کردن و پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی). اندام اندام کردن و جدا نمودن و منه الحدیث: لاتعضیه فی المیراث الا فیما حمل القسم، ای لاتجزیه فی الشی ٔ کالحبهمن الجوهر ولکنه یباع فیقسم ثمنه. (منتهی الارب). پاره پاره کردن و جدا نمودن و پراکنده کردن و در حدیث است: لاتعضیه فی المیراث، مراد بدان، جدا کردن چیزی است که جهت ورثه زیان باشد مثل کارد و شمشیر و حیوان ومانند آن. (آنندراج). اندام اندام کردن، عضیت الشاه تعضیه و عضیت الشی ٔ، جدا کردم آن چیز را. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن گوسفند را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خارخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چاه عضوض آب خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با دختر فسوس کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از ’ع وی’، خم دادن و پیچیدن حلقۀ بینی شتر و کمان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسن تافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ داشتن سخن کسی را و رد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خداوند شتر و کشت آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعریس. (تاج المصادر بیهقی). به آخر شب فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعریس قوم و کم خفتن آنان. (از اقرب الموارد) ، بجایی بند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتباس کسی در جایی. (از اقرب الموارد) ، خرکره را به لفظ عوه عوه خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آفت رسیدن بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مایل کردن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روشن کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن کردن. (آنندراج). روشن کردن خانه را. (از اقرب الموارد) ، میل کردن از کاری و برگردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مایل گردیدن و میل کردن از کاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک پوست و آکنده گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بضاضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به همین مصدر شود، جمع واژۀ بطحاء، بمعنی جوی در سنگلاخ. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به بطحاء شود.
- قریش بطاح، آنکه میان دو کوه مکه، ابوقبیس و احمد سکونت داشتندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / دِرْ)
تازه روی گردیدن: غض ّ فلان غضاضه و غضوضه. (منتهی الارب) (آنندراج). تازه شدن. (تاج المصادر بیهقی). غضوضه گیاه و جز آن، نضارت و طراوت آن، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی یَ)
تأنیث عضوی، منسوب به عضاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهه و عضوی و عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به معنی مصدر عضوب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بران شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به عضوب شود
لغت نامه دهخدا
(خَسْءْ)
گزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
چیزی عوضی، اسم مصدر است و عوض مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیزی که به جای چیز دیگر دهند و چیز عوضی، اسم است عوض را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رَ)
شکیبایی یا خوبی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض من کلب کلب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
پشه. ج، بعوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (زمخشری) (از مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). نوعی از پشه. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). پشۀ خاکی است که بعربی بق الصغیر نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به پشه شود، مرغ اذیت رسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
جانوری است مانند خنفساء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرمایی است سیاه شیرین وخرمایی شیرین که به هجر منسوب است. و تعضوضه یکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمر سیاه پرشیرینی و معدن آن در هجر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ)
جانوری است کوچک و سپید و درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
بسیار شدن آب، چندانکه روان گردد. (منتهی الارب). فیض. فیضان، لبالب رفتن رود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فیضان و فیض شود، آشکار کردن راز را. (منتهی الارب). رجوع به فیض و فیضان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
تأنیث مرضوض. رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضه، زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ ضَ / مُ وِ ضِ)
معاوضت. مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی. (ناظم الاطباء). چیزی را با چیز دیگر عوض کردن. تاخت زدن. پابپاکردن. چیزی گرفتن و در برابر چیزی دیگر دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوضه شود.
- معاوضه زدن، معاوضه کردن. مبادله کردن. عوض کردن: و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را به فانی معاوضه زنند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 255). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معاوضه کردن، مبادله کردن. چیزی دادن و چیزی دیگر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فقه) هر عقدی که ایجاب و قبول آن لفظی نباشد (جز عقد لالان) عنوان معاوضه را دارد. این قسم عقود بین مسلمین به هر عنوان که صورت گیرد درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، (اصطلاح حقوق) عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند بدون ملاحظۀ اینکه یکی از عوضین، مبیع و دیگری ثمن باشد. اگر عوضین هر دو عین باشد در فقه آن را مقایضه هم می نامند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاوضه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ / ضِ)
چیزهای عرضه شده و اظهار شده، استدعاشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعوضه
تصویر بعوضه
یک پشه پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعضیه
تصویر تعضیه
عضو عضو کردن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضوضه
تصویر غضوضه
تازه روی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوضه
تصویر معوضه
تالگانه تایگانه، جانشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
با هم عوض کردن، تبدیل، تعویض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
جایگزینی
فرهنگ واژه فارسی سره
الش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت
فرهنگ واژه مترادف متضاد