جدول جو
جدول جو

معنی تعصوصه - جستجوی لغت در جدول جو

تعصوصه
(تَ صَ)
جانوری است کوچک و سپید و درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصومه
تصویر معصومه
(دخترانه)
مؤنث معصوم، بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
زن معصوم، بازداشته شده از گناه، آنکه در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ صَ)
جانوری است کوچک سپید درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَرَ جَ)
آن را مصدر عصبه به حساب آورده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ لَ)
فریاد کردن و کشش نمودن. (از منتهی الارب). فریاد کردن و کشتار نمودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وَ)
رنجوری و دردناکی بن دم. (منتهی الارب) : عصعص العصعوص، عصعوص به درد آمد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ)
تلخی و تندی مزه. (منتهی الارب). مرارت و قبض که بلعیدن بدانها سخت شود، و هر گاه با هم باشد ’بشاعت’ شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عفص و عفصی و عفوصت شود
لغت نامه دهخدا
خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک کردن پستان ناقه ز بهر فربهی. (تاج المصادر بیهقی). شیر نادوشیدن ناقه و مانند آن را تا فربه شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بار ناکردن شتر را و بمراد او گذاشتن تا گشن قوی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتر برای گشنی پروردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خداوند شتر و کشت آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعریس. (تاج المصادر بیهقی). به آخر شب فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعریس قوم و کم خفتن آنان. (از اقرب الموارد) ، بجایی بند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتباس کسی در جایی. (از اقرب الموارد) ، خرکره را به لفظ عوه عوه خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آفت رسیدن بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از ’ع وی’، خم دادن و پیچیدن حلقۀ بینی شتر و کمان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسن تافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ داشتن سخن کسی را و رد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رَ)
شکیبایی یا خوبی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آواز کردن و کارزار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ستیهیدن بر غریم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح کردن بر بدهکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
عصا دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا کردن عصا به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ عَ)
لاغر و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آثارفرود آمدن قوم که بعد رفتن باقی ماند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَهََ)
لصوصیه. لصاص. لصص. لصوص. دزدیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
زن لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث معصوم. ج، معصومات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ صو صَ)
کلاه که بخربزه ماند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ)
زن تنگ شرم، داهیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یکی تعضوض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محصوص.
- رحم محصوصه، رحم حاصه. رحم ذات حص. (منتهی الارب). مقطوعه. بریده. یقال بین بنی فلان رحم حاصه،ای قد قطعوها و حصوها لایتواصلون علیها. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طُ ثُوو)
همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث مرصوص، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود، چاه به ارزیر برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
حضرت معصومه، لقب فاطمه دختر حضرت موسی بن جعفر (ع) است و مزار او در قم زیارتگاه شیعیان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فاطمه دختر موسی بن جعفر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
زن محکم خلق. (مهذب الاسماء). جاریه معصوبه، دختر نیکوخلقت. (منتهی الارب). مؤنث معصوب. جاریه معصوبهالخلق، دخترک لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعصوص
تصویر بعصوص
لاغر، خرد، استخوان سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوصه
تصویر لصوصه
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفوصه
تصویر عفوصه
زکش تندی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویه
تصویر تصویه
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
معصومه در فارسی مونث معصوم: نامویه، نامی تازی برای زنان مونث معصوم، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصوصه
تصویر ارصوصه
کلاه لکنی کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
پاک، بی گناه، باعصمت، عصمت پرست، پاک دامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد