جدول جو
جدول جو

معنی تعشین - جستجوی لغت در جدول جو

تعشین
(بِسْ سی سا)
بخواست خود گفتن و اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به رأی خود گفتن مرد و تخمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعین
تصویر تعین
به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی، بزرگی و دارایی پیدا کردن، جاه، مقام و بزرگی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعفین
تصویر تعفین
گنداندن، برگرداندن و تغییر دادن بو و مزۀ چیزی، در پزشکی خیسانیدن بعضی داروها در سرکه یا الکل یا مایع دیگر تا مدت معینی که بعد آن را صاف کنند و به مصرف برسانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعشیر
تصویر تعشیر
گرفتن یک دهم از مال کسی، دهمی شدن، ده تا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
معین و مخصوص کردن، برگماشتن، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعشی
تصویر تعشی
شام خوردن، طعام شبانگاهی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
برگردانیدن بو و مزۀ گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغییر بوی گوشت. (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از عربی. تخمیر. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح دواسازی خیساندن دارویی را در شراب و سرکه و الکل و عرق کشمش و جز آن در مدت معین و صاف کردن و در مداوای مرضا بکار بردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ لَ)
پیروی و تلاش نمودن اصل شاخ خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اعتشان. تتبع کرابه خرمابن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شام خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طعام شبانگاهی خوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شبکور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُءْ)
همه شیر پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر فرو هشتن به کره. (تاج المصادر بیهقی). به کراهت شیر دادن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درشت کردن. (زوزنی) (آنندراج). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن سینۀ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ صَ)
یاری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میانه سال شدن زن، یقال: عونت المراءه، ای صارت عواناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کدبانو شدن زن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، باربار جستن خر، بر ماده خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بهرۀ دیگری درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
وام بی نفع گرفتن و دادن وام بی نفع، سبز شدن درخت، شکوفه برآوردن درخت، به میعاد بها فروختن رخت را پس بازخریدن آن را به کم قیمت پیشین، دایر گردانیدن جنگ میان قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوراخ کردن مروارید. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساوی کسی در روی وی گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی کسی بدیهای وی را گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، آب در مشک نو ریختن تادرزهایش استوار شود. (تاج المصادر بیهقی). آب در مشک نو ریختن تا چشمهای آن بند گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عین نوشتن، مخصوص کردن چیزی را از جمله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مخصوص نمودن چیزی را از میان چیزها. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، تفضیل دادن دزدی را از میان متهمین دیگر، مخصوص گردانیدن مالی را برای کسی، روزۀ معینی را نیت کردن. (از اقرب الموارد) ، عین چیزی فرانمودن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی نمودن و آشکار ساختن. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). واضح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معین کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج).... با لفظ شدن و کردن مستعمل است. (آنندراج) : اندیشید که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه).
تعیین دال و ذال که در مفردی فتد
ز الفاظ فارسی بشنو زان که مبهم است
حرف صحیح و ساکن اگر پیش از او بود
دالست هرچه هست جز این ذال معجم است.
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوابگاه شتران و آغل گوسپندان ساختن نزدیک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب فروختن شتران در عطن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب کردن شتر و سپس فروختن آن. (از اقرب الموارد) ، پوست را در دباغ نهادن بجهت دباغت تا موی بریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سبک گردانیدن تنگی سال پیه شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گیاه تر رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده یک اموال قوم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ده تن ساختن قوم چنانکه نه بودند و یکی بر آنها افزود و عده به ده تمام گشت. (از اقرب الموارد) ، به ده زبان بانگ کردن خر و زاغ به یک دم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به یک دم ده بار بانگ کردن خر و کلاغ. (از اقرب الموارد) ، ده ماه برآمدن بر آبستنی اشتر، ده آیت کردن مصحف را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن و ده پاره شدن قدح، بیمار کردن دوستی دل کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم شاخ وبزرگ شدن درخت و باریک شدن آن. (آنندراج) ، آشیان کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آشیانه گرفتن مرغ بر سر درخت. (زوزنی). آشیانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کره گرفتن نان و خشک شدن وی. (تاج المصادر بیهقی). کره بستن نان و خشک گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان داشتن نان در گوشه ای و خشک شدن نان. (آنندراج). تباه شدن و خشک شدن نان. (از اقرب الموارد) ، و در حدیث است: و لاتملا بیتنا تعشیشاً، یعنی دغلی و خیانت در طعام نکنید که پنهان نمایید در هر گوشۀ خانه چیزی و خانه مانند آشیانه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ش ش)
آتش افروختن زیر آشیانه تا مرغان کور گردند و شکار کرده شوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را شام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طعام شبانگاهی خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شب چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). نرمی وملاطفت نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بمعنی اعمان. به عمان روی آوردن و یا داخل شدن در عمان و ثابت شدن بجایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دود برآوردن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بوی دود دادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخور دادن جامه را. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و برانگیختن تباهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن تخلیط و برانگیختن فساد در میان قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ سَ)
شکافتن زمین را به کلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر شدن شکم آبخور از آب. (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیرو دادن زمین و کشت را به سرگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعوین
تصویر تعوین
یاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشین
تصویر تخشین
درشتی کردن، سخت گرفتن بر دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعشی
تصویر تعشی
شام خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعشین
تصویر مرتعشین
جمع مرتعش در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعین
تصویر تعین
بزرگی و دارائی پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
((تَ))
معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعین
تصویر تعین
((تَ عَ یُّ))
بزرگی و دارایی یافتن، به چشم دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
گزینش
فرهنگ واژه فارسی سره
بازشناخت، معین سازی، انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب، معین کردن، برگماشتن، منصوب کردن
متضاد: عزل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشخص، تمکن، بزرگی، امتیاز، نگرش، به چشم دیدن، تشخص یافتن، تمکن یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد