جدول جو
جدول جو

معنی تعز - جستجوی لغت در جدول جو

تعز
(تَعِزْز)
تختگاه و دارالسلطنۀ یمن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قلعۀ بزرگی از قلاع مشهور یمن. (از معجم البلدان). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالامارۀ یمن بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام المنجد و الجماهر ص 233 و نزهه القلوب ج 3 ص 263 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعزیت
تصویر تعزیت
صبر و شکیبایی دادن به مصیبت دیده و دلجویی کردن او، تسلی دادن، تسلیت گفتن، عزاداری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزیز
تصویر تعزیز
عزیز کردن، ارجمند گردانیدن، بزرگ داشتن، توانا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزیر
تصویر تعزیر
نکوهش کردن، ملامت و سرزنش کردن، ادب کردن، چوب زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزیه گردان
تصویر تعزیه گردان
گرداننده و اداره کنندۀ تعزیه، کارگردان تعزیه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ)
به یکسو شدن و کناره گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
عزب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترک نمودن نکاح را، یقال: تعزب فلان ثم تأهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ زَ)
عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارجمند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف. (اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت و درشت گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آهنگ کردن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل نهادن و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شکیبایی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصبر. (اقرب الموارد) ، بازبستن و نسبت پذیرفتن راست باشد یا دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: من تعزی بعزاء الجاهلیه فاعضوه بهن ابیه و لاتکنوا، ای من انتسب الی الجاهلیه باحیاء سنه اهلها و اتباع سبیلهم فی الشتم و اللعن او افتخر بالاباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَزْ زا)
عزوی ̍. کلمه ای است جهت عطوفت و مهربانی خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعزیل
تصویر تعزیل
گوشه گیر گرداندن، جدا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
هر که را خواهد بر کشد (خدای) کسی را که بخواهد گرامی گرداند یا تعرمن تشا و تذل من تشا 0 (خدای) کسی را که بخواهد گرامی گرداند و کسی را که بخواهد خوار سازد (ماخوذ از آیه 25 سوره 3 (آل عمران) :) شاه یک روزی بدو گفت: ای مقل و تعز من تشا و تذل... (مصیبت نامه عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیب
تصویر تعزیب
دور رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیت
تصویر تعزیت
به صبر فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیر
تصویر تعزیر
نکوهیدن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیرات
تصویر تعزیرات
جمع تعزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیز
تصویر تعزیز
ارجمند گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیه داری
تصویر تعزیه داری
انعقاد مجلس تعزیه، روضه خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیه
تصویر تعزیه
سوگواری و عزاداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیه خوان
تصویر تعزیه خوان
کسی که در تعزیه وظیفه ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیه دار
تصویر تعزیه دار
سوکدار بر پا کننده سوک برپا دارنده مجلس تعزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
شکیبدن به خود گرفتن شکیب ورزیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سوک گردان کارگردان سوک کارگردان تعزیه مدیر تعزیه، چرخاننده یک دستگاه گرداننده امری (بطنز گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
کارگردان تعزیه مدیر تعزیه، چرخاننده یک دستگاه گرداننده امری (بطنز گویند)، تعزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزب
تصویر تعزب
عزب شدن، ترک نمودن نکاح را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
ارجمندی، کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزل
تصویر تعزل
عشق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
((تَ عَ زّ))
شکیب ورزیدن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزیه گردان
تصویر تعزیه گردان
((~. گَ))
کارگردان تعزیه، مدیر تعزیه، گرداننده امری، چرخاننده دستگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزیه خوان
تصویر تعزیه خوان
((~. خا))
کسی که در تعزیه وظیفه ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزیه
تصویر تعزیه
((تَ یِ))
عزاداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزیه
تصویر تعزیه
سوگیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد